وقتی پسر شریک پدرت بود...
+ای خدااا....
اه حوصلم سر رفت!
=آناااااا؟
از رو تخت اومدم پاییین...
+اه....
در اتاقو باز کردم و گفتم...
+بله ماماننن؟
=بیا پایین!
اهه ..
از پله ها بدو بدو رفتم پایین....
تهیونگ برادرم داشت درس میخوند..
+بله مامان!
=خانواده جئون برگشتن...
+اههه...گفتم حتما چی میخوای بگی...
کی هست اصن؟
=جونگکوک؟رفیق بچگیات...
+شرمنده یادم نمیاد!
باید ب...
=باید کمکم کنی....
شام میان اینجا..
+مامانننن میشه مهمون دعوت نکنیی؟؟
=عههه شریک باباته!دوست خانوادگییم....
+چیکارر؟
=برو ژله هارو درست کن!
+ماماننننن!من اشپزی دوست ندارم!
=حرف نشنوم...
اه لعنت به این زندگی...
=عه بابات اومد.....
+اخ جون بابا جونم اومد....
=توله سگ....تو تا همین چند دقیقه پیش داشتی ناله میکردی!
_سلام...
+سلام بابا جونم...
و محکم بغلش کردم....
و پشتش یه پسر خوشتیپ اومد تو.....
+س...سلام
و سرمو انداختم پایین
حداقل میگفتن من این لباسو نپوشم و دیوونه بازی در نیارم.....
یه تاپ یقه باز و گشاد و یه شورتک داشتم....
موهای بلند و پریشونم هم ریخته بود دورم....
_اوه سلام....
زود از پله ها رفتم بالا....
به خودم فحش دادم که چرا با لباسای باز جلوش بودم......
اه .....
چه جذابیه!
خب کافیه!
من نمیخوام عاشق بشم آنا خانم....اوکییی؟
تو فکرش بودم که..
یکی در و باز کرد و با شتاب اومد تو....
تهیونگ بود....
اومد جلوم و گفت
×این چه لباسیه جلوی جئون پوشیدی؟(داد)
+.........
×با تو ام...
+من نمیدونستم.....و سرمو انداختم پایین
اومد جلو...
×سینه هات کاملا تو معرض دید بودن....
شورتکت هم که چه عرض کنم؟
میدونی که چقدر از اون لاشی بدم میاد؟
لباستو عوض کن باشه؟
اون موهاتم جمع کن....
نمیخوام به چشمش بیاد.....
خیلی لاشیه!
بغضم نکن...
اه حوصلم سر رفت!
=آناااااا؟
از رو تخت اومدم پاییین...
+اه....
در اتاقو باز کردم و گفتم...
+بله ماماننن؟
=بیا پایین!
اهه ..
از پله ها بدو بدو رفتم پایین....
تهیونگ برادرم داشت درس میخوند..
+بله مامان!
=خانواده جئون برگشتن...
+اههه...گفتم حتما چی میخوای بگی...
کی هست اصن؟
=جونگکوک؟رفیق بچگیات...
+شرمنده یادم نمیاد!
باید ب...
=باید کمکم کنی....
شام میان اینجا..
+مامانننن میشه مهمون دعوت نکنیی؟؟
=عههه شریک باباته!دوست خانوادگییم....
+چیکارر؟
=برو ژله هارو درست کن!
+ماماننننن!من اشپزی دوست ندارم!
=حرف نشنوم...
اه لعنت به این زندگی...
=عه بابات اومد.....
+اخ جون بابا جونم اومد....
=توله سگ....تو تا همین چند دقیقه پیش داشتی ناله میکردی!
_سلام...
+سلام بابا جونم...
و محکم بغلش کردم....
و پشتش یه پسر خوشتیپ اومد تو.....
+س...سلام
و سرمو انداختم پایین
حداقل میگفتن من این لباسو نپوشم و دیوونه بازی در نیارم.....
یه تاپ یقه باز و گشاد و یه شورتک داشتم....
موهای بلند و پریشونم هم ریخته بود دورم....
_اوه سلام....
زود از پله ها رفتم بالا....
به خودم فحش دادم که چرا با لباسای باز جلوش بودم......
اه .....
چه جذابیه!
خب کافیه!
من نمیخوام عاشق بشم آنا خانم....اوکییی؟
تو فکرش بودم که..
یکی در و باز کرد و با شتاب اومد تو....
تهیونگ بود....
اومد جلوم و گفت
×این چه لباسیه جلوی جئون پوشیدی؟(داد)
+.........
×با تو ام...
+من نمیدونستم.....و سرمو انداختم پایین
اومد جلو...
×سینه هات کاملا تو معرض دید بودن....
شورتکت هم که چه عرض کنم؟
میدونی که چقدر از اون لاشی بدم میاد؟
لباستو عوض کن باشه؟
اون موهاتم جمع کن....
نمیخوام به چشمش بیاد.....
خیلی لاشیه!
بغضم نکن...
۳۰.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.