فیک سرگیجه پارت۵
_هینا امروز تازه از کما خارج شده اینوکه میدونی...ینی ی جورایی معجزه شده..اما عوارضی هم داشته اون الان...خب...حافظه شو تقریبا از دست داده..😔
انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد..
+چی..چی گفتی..؟یعنی تو هم که برادرشی رو یادش نمیاد..؟
_من هیچ وقت براش برادری نکردم به حالت معمولی و سالم منو نمیشناسه اونوقت اینجوری که هیچی😶
__
#تهیونگ
داشتم فیلم میدیدم که کوک زنگ زد..
+الو بله؟
_سلام تهیونگ ببین من دارم میرم جایی میتونی بیای پیش هینا باشی که شب تنها نباشه چون شب نیستم..
+اممم..چیزه خب نمیدونم..
_انقدر خودتو لوس نکن پاشو بیا منتظرتم..
و قطع کرد..
اووف مردکه احمق😒
رسیدم دم خونشون...
در زدم..
=/بله؟
+درو باز کن خره منم
_بیا تو
+سلام..
_سلام چطوری هینا بالایه من رفتم بای..
+هییی صب کن..اه لنتی
هینا/سلام
+به به سلام هرزه خانم چطوری شنیدم خیلی حال میکنی..؟
هینا/خفه شو..(با داد)خسته شدم دیگه...چرا باور نمیکنی من تورو دوست دارم تهیونگ ن کوک رو..از بس نقش بازی کردم حالم داره بهم میخوره...
اومد سمتم و نشست رو مبل روب رو و گف."
هینا/خیله خوب الان میخوای چکار کنی..؟
یک آن متوجه نشدم دارم چکار میکنم..!!
رفتم جلوش ایستادم و دستمو دو طرف مبل گذاشتم و به چشاش خیره شدم..
+میخوای باور کنم دوسم داری..؟ چطوره امشب بهم ثابت کنی..!!
_
ادامه دارد...
هییی بچه ها از الان بگما پارت بعدو نخونین ب من بعنت بفرستین والا ما کسی رو زور کردیم بخونه ن والا زور نکردیم😗🤝😐
فقط این داستان راز آلود میباشد اینا یکی نیستن دوستان😐✋🏻
انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد..
+چی..چی گفتی..؟یعنی تو هم که برادرشی رو یادش نمیاد..؟
_من هیچ وقت براش برادری نکردم به حالت معمولی و سالم منو نمیشناسه اونوقت اینجوری که هیچی😶
__
#تهیونگ
داشتم فیلم میدیدم که کوک زنگ زد..
+الو بله؟
_سلام تهیونگ ببین من دارم میرم جایی میتونی بیای پیش هینا باشی که شب تنها نباشه چون شب نیستم..
+اممم..چیزه خب نمیدونم..
_انقدر خودتو لوس نکن پاشو بیا منتظرتم..
و قطع کرد..
اووف مردکه احمق😒
رسیدم دم خونشون...
در زدم..
=/بله؟
+درو باز کن خره منم
_بیا تو
+سلام..
_سلام چطوری هینا بالایه من رفتم بای..
+هییی صب کن..اه لنتی
هینا/سلام
+به به سلام هرزه خانم چطوری شنیدم خیلی حال میکنی..؟
هینا/خفه شو..(با داد)خسته شدم دیگه...چرا باور نمیکنی من تورو دوست دارم تهیونگ ن کوک رو..از بس نقش بازی کردم حالم داره بهم میخوره...
اومد سمتم و نشست رو مبل روب رو و گف."
هینا/خیله خوب الان میخوای چکار کنی..؟
یک آن متوجه نشدم دارم چکار میکنم..!!
رفتم جلوش ایستادم و دستمو دو طرف مبل گذاشتم و به چشاش خیره شدم..
+میخوای باور کنم دوسم داری..؟ چطوره امشب بهم ثابت کنی..!!
_
ادامه دارد...
هییی بچه ها از الان بگما پارت بعدو نخونین ب من بعنت بفرستین والا ما کسی رو زور کردیم بخونه ن والا زور نکردیم😗🤝😐
فقط این داستان راز آلود میباشد اینا یکی نیستن دوستان😐✋🏻
۳۷.۴k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.