دلهره
# دلهره
part 58
_ یعنی فقط خودمون دوتا باشیم اوکی
_ حالا کجا میخوای بری
_ جایی که فقط خودمون دوتا میشناسیمش .
_ همون دریاچه خارج از سئول جایی که خانم هه زندگی میکرد .
_ اره مشکلی با اونجا نداری که
_ نمیدونم راستش خانم هه مثل مادر با من رفتار میکرد
بعد از اون اتفاقت هر چند وقت میرفتم اونجا و با خانم هه خیلی خاطره داشتم تو اون مکان اما الا خانم هه نیست .
اونم فقط برای نجات جون من
_ اگه نمی خوای بریم اونجا مشکلی نیست جاهی زیاد دیگه ای هم هست که می تونیم بریم
_ نه نه بیا بریم همونجا
دیگه حرفی نزدیم و به طرف اونجا حرکت کردیم
توی مسیر بودیم که یه دفعه تهیونگ سکوت رو شکوند
_ نوئل گرسنت نیست
_ چرا یکم
_ پس صبر کن این اخرین سوپر مارکت سئوله بزار برم چند تا چیز بگیرم بیام
_ اوکی
بعد از رفتن تهیونگ گوشی رو از توی کیفم بیرون اوردم و سرگرم گوشی شدم
با باز شدم در ماشین سرمو از گوشی بیرون اوردم
کیسه رو از تهیونگ برداشتم
با دیدن چیزایی که گرفته بود لبخندی روی لبام نشست
_ نمیدونستم دقیقا چی دوست داری پس از هر چیز چند نمونه گرفتم
نزدیک رفتم و گونشو بوسیدم
با این کارم خنده ای کرد
بعدم کمربندشو بست و ماشینو روشن کرد شروع به حرکت کرد
توی راه یکی از اون چیپس ها رو باز کردم
و مشغول خودن شدم
هر از گاهی تهیونگ چندتا برمیداشت میخورد
بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم تهیونگ ماشین رو همونجا پارک کرد
از ماشین پیاده شدم
اونجا فرق زیادی نکرده بود چشمم به کلبه ای که خانم هه توش زندگی میکرد خورد .
اخه چرا اون باید ....
با صدای تهیونگ از افکارم اومدم بیرون
part 58
_ یعنی فقط خودمون دوتا باشیم اوکی
_ حالا کجا میخوای بری
_ جایی که فقط خودمون دوتا میشناسیمش .
_ همون دریاچه خارج از سئول جایی که خانم هه زندگی میکرد .
_ اره مشکلی با اونجا نداری که
_ نمیدونم راستش خانم هه مثل مادر با من رفتار میکرد
بعد از اون اتفاقت هر چند وقت میرفتم اونجا و با خانم هه خیلی خاطره داشتم تو اون مکان اما الا خانم هه نیست .
اونم فقط برای نجات جون من
_ اگه نمی خوای بریم اونجا مشکلی نیست جاهی زیاد دیگه ای هم هست که می تونیم بریم
_ نه نه بیا بریم همونجا
دیگه حرفی نزدیم و به طرف اونجا حرکت کردیم
توی مسیر بودیم که یه دفعه تهیونگ سکوت رو شکوند
_ نوئل گرسنت نیست
_ چرا یکم
_ پس صبر کن این اخرین سوپر مارکت سئوله بزار برم چند تا چیز بگیرم بیام
_ اوکی
بعد از رفتن تهیونگ گوشی رو از توی کیفم بیرون اوردم و سرگرم گوشی شدم
با باز شدم در ماشین سرمو از گوشی بیرون اوردم
کیسه رو از تهیونگ برداشتم
با دیدن چیزایی که گرفته بود لبخندی روی لبام نشست
_ نمیدونستم دقیقا چی دوست داری پس از هر چیز چند نمونه گرفتم
نزدیک رفتم و گونشو بوسیدم
با این کارم خنده ای کرد
بعدم کمربندشو بست و ماشینو روشن کرد شروع به حرکت کرد
توی راه یکی از اون چیپس ها رو باز کردم
و مشغول خودن شدم
هر از گاهی تهیونگ چندتا برمیداشت میخورد
بلاخره بعد از نیم ساعت رسیدیم تهیونگ ماشین رو همونجا پارک کرد
از ماشین پیاده شدم
اونجا فرق زیادی نکرده بود چشمم به کلبه ای که خانم هه توش زندگی میکرد خورد .
اخه چرا اون باید ....
با صدای تهیونگ از افکارم اومدم بیرون
۶.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.