وقتی داییت عاشقت میشه...😈
پارت هفتم*
جونگ کوک :دیشب....
لونا:ا....ااا اره دیشب چی شد من هیچی یادم نیست فقط یادمه که با شیجو رف....رفتم بار اره فقط همین دیگه هیچی نمیدونم
جونگ کوک: خب دیشب من اومدم بار و دیدم اون پسره عوضی داره تو رو می بوسه بعد گرفتمشو تا اونجا که جون داشت زدمش بعدش رفتیم بیرون بار و...
میخواستم بعدشو بگم که فوری حرفمو قطع کرد
لونا:اا...اره اینجا رو یادمه پسره عوضی خودم فردا حسابش میرسم نگران نباش
کوک:خب بعدش بیرون بار من
لونا: ولش کن اصلا نمیخواد دیگه بگی تموم شده این موضوع دیگه خب دیگه بریم پایین من خیلیییی خیلییی گشنمه صبحونه امادس ؟؟؟
حرفو پیچوند و از کنارم رد شدو رفت پایین منم چیزی نگفتم خواستم یکم زمان بدم تا باهاش کنار بیاد
فلش به خونه لونا*
جونگ کوک~
رسیدیم خونه نونا توی کل راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم خونه وارد حیاط شدیم که دیگه صبرم تموم شد دستش گرفتم و برگدوندم به سمت خودم و فاصلمون رو کم کردم
لونل:جونگ کوک چیکار میکنی دیونه شدی اگه الان کسی ما رو ببین چی؟؟؟؟(یکم عصبی)
کوک:پس همه چیو یادته که الان از اینکه کسی ما رو ببینه میترسی
لونا:ااهههه بسه. دیگه اره یادمه خب که چی الان انتظار داری چی بگم بگم وایی منم عاشقتم دایی جونم بپرم بغلت اینو میخوای؟؟؟؟(دایی رو با تاکید گفت و یکم صداش بلند بود )
وقتی دایی جون رو با تاکید گفت عصبی شدم و فشار دستمو بیشتر کردم
کوک:هزاربار بهت گفتم به من نگو دایی فهمیدی (با فشار دست یکم صدای بلند)
لونا:جونگ کوک دستمو ول کن داره دردم میاد
لونا~
داشت کم کم نزدیکم میشد تا ببوستم که مامانم صدام کرد
م/لونا:لونا این جا چه خبره.......
لایک یادتون نره♡👈❤
جونگ کوک :دیشب....
لونا:ا....ااا اره دیشب چی شد من هیچی یادم نیست فقط یادمه که با شیجو رف....رفتم بار اره فقط همین دیگه هیچی نمیدونم
جونگ کوک: خب دیشب من اومدم بار و دیدم اون پسره عوضی داره تو رو می بوسه بعد گرفتمشو تا اونجا که جون داشت زدمش بعدش رفتیم بیرون بار و...
میخواستم بعدشو بگم که فوری حرفمو قطع کرد
لونا:اا...اره اینجا رو یادمه پسره عوضی خودم فردا حسابش میرسم نگران نباش
کوک:خب بعدش بیرون بار من
لونا: ولش کن اصلا نمیخواد دیگه بگی تموم شده این موضوع دیگه خب دیگه بریم پایین من خیلیییی خیلییی گشنمه صبحونه امادس ؟؟؟
حرفو پیچوند و از کنارم رد شدو رفت پایین منم چیزی نگفتم خواستم یکم زمان بدم تا باهاش کنار بیاد
فلش به خونه لونا*
جونگ کوک~
رسیدیم خونه نونا توی کل راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم خونه وارد حیاط شدیم که دیگه صبرم تموم شد دستش گرفتم و برگدوندم به سمت خودم و فاصلمون رو کم کردم
لونل:جونگ کوک چیکار میکنی دیونه شدی اگه الان کسی ما رو ببین چی؟؟؟؟(یکم عصبی)
کوک:پس همه چیو یادته که الان از اینکه کسی ما رو ببینه میترسی
لونا:ااهههه بسه. دیگه اره یادمه خب که چی الان انتظار داری چی بگم بگم وایی منم عاشقتم دایی جونم بپرم بغلت اینو میخوای؟؟؟؟(دایی رو با تاکید گفت و یکم صداش بلند بود )
وقتی دایی جون رو با تاکید گفت عصبی شدم و فشار دستمو بیشتر کردم
کوک:هزاربار بهت گفتم به من نگو دایی فهمیدی (با فشار دست یکم صدای بلند)
لونا:جونگ کوک دستمو ول کن داره دردم میاد
لونا~
داشت کم کم نزدیکم میشد تا ببوستم که مامانم صدام کرد
م/لونا:لونا این جا چه خبره.......
لایک یادتون نره♡👈❤
۱۱.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.