فیک بی تی اس پارت اخر فصل ۲ ورژن ۳
~همه اتفاقای ورژن یک اینجا میوفته~
_میخواستم...خیلی بهتر بهت بگم....ولی توی...اعتراف...خیلی مزخرفم...ول...ولی...با...با من...ازدواج ..میکنی...؟
+(گریه کردم خیلییی زیاد)ا..اره..کوک...ارههه...ازدواج میکنمم
_( لبخند خرگوشیشو زد و بوسیدم و بعد صدای آژیر پلیس و اورژانس...)
~یک هفته بعد~
ا/ت ویو:
بهوش نیومده بهوش نیومدهه چرا بهوش نمیاددد...
دکترا گفتن اگه تا یک ساعت دیگه بهوش نیاد..میمیره...
اینطوری نمیشهه
همون دکترا گفتن اون حلقه شدت برخورد گلوله رو کم کردهه...
بهوش میاد نه؟...
~یک دقیقه تا مرگ~
+کوکی؟...بانی؟...داری اذیتم میکنی نه؟؟
تو پیشم برمیگردی نه؟؟
*دستمو گذاشتم روی چشمام و شروع به گریه کردم
کوک ویو:
بهوش اومدم
صدای گریه کردن کسی میومد...
چشامو باز کردم..
ا/ت کنار تختم داشت گریه میکرد ..
دستشو گرفتم که سرشو اورد بالا
+جیییییغغغ تووو بیداررر شدیسیسسسسسیی
دکتتتررررررررررر
~مدتی بعد از مرخص شدن کوک~
کوک ویو:
بردمش به برج نامسان
اونجا جلوش زانو زدمو حلقه رو به سمتش گرفتم
_با من ازدواج میکنی؟قول میدم بهترین زندگی رو برات بسازم بدون هیچچ ادم مزاحمی!!
+(خندید)اره کوک ارههه یاهات ازدواج میکنممممممم(پرید و بغلم کرد)
~روز عروسی
ا/ت ویو:
خیلی خیلی استرس داشتم یونا دستمو گرقته بودو داشت بهم ارامشیداد که چیزی نیستو همهه چی خوب پیش میره
کوک ویو:
نامجون و شوگا و جیمین و تهیونگو و جین و هوسوک همهه باهممم داشتن ارومم میکردن و من بدتر استرس گزفته بودو
جین:ببین میدونم گند میزنی ولی خوب پیش میره یاع یاع
شوگا:پسر تو بیکار بودی ازدواج کردی؟؟میگرفتی میخوابیدی
نامحون:با عقل من جور در نمیاد که چرا عاشق هم شدید ولی باش..
هوسوک:مراقب دشمنا باشش زیادننن
تهیونگ:منو یونتان تاا ابد باهمدیگه خوشبختیممم
جیمین:تو رویایی نداشتی که به اون برسی به جای ازدواج؟؟
داداش کوک: راست میگن دیگه
_وای..وایسا چی؟؟دادااشسییییی؟؟؟
داداش کوک:بله که داداشیی فکر کردی میزارم ازدواج کنییی بدون اینکه اونجا باشممم؟؟؟
_وایییی خیلیی خوشحالم که اینجاییی)بغلش کردم)
داداش کوک:ببین کوک استرس نداشته باش خو؟؟
_واقعا ممنون بابت کمک
(همه خندیدن)
راوی ویو:
خب دیگه حرفی ندارم ازدواج کردن لیلییلی
کوک ویو:
_ا/ت؟؟
+هومم؟؟
_نظرت راجب یه بچه چیه؟؟
+اووم
_اوووم یعنی چی؟؟
+یعنی ارهههه
~فردا صبح~
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
_میخواستم...خیلی بهتر بهت بگم....ولی توی...اعتراف...خیلی مزخرفم...ول...ولی...با...با من...ازدواج ..میکنی...؟
+(گریه کردم خیلییی زیاد)ا..اره..کوک...ارههه...ازدواج میکنمم
_( لبخند خرگوشیشو زد و بوسیدم و بعد صدای آژیر پلیس و اورژانس...)
~یک هفته بعد~
ا/ت ویو:
بهوش نیومده بهوش نیومدهه چرا بهوش نمیاددد...
دکترا گفتن اگه تا یک ساعت دیگه بهوش نیاد..میمیره...
اینطوری نمیشهه
همون دکترا گفتن اون حلقه شدت برخورد گلوله رو کم کردهه...
بهوش میاد نه؟...
~یک دقیقه تا مرگ~
+کوکی؟...بانی؟...داری اذیتم میکنی نه؟؟
تو پیشم برمیگردی نه؟؟
*دستمو گذاشتم روی چشمام و شروع به گریه کردم
کوک ویو:
بهوش اومدم
صدای گریه کردن کسی میومد...
چشامو باز کردم..
ا/ت کنار تختم داشت گریه میکرد ..
دستشو گرفتم که سرشو اورد بالا
+جیییییغغغ تووو بیداررر شدیسیسسسسسیی
دکتتتررررررررررر
~مدتی بعد از مرخص شدن کوک~
کوک ویو:
بردمش به برج نامسان
اونجا جلوش زانو زدمو حلقه رو به سمتش گرفتم
_با من ازدواج میکنی؟قول میدم بهترین زندگی رو برات بسازم بدون هیچچ ادم مزاحمی!!
+(خندید)اره کوک ارههه یاهات ازدواج میکنممممممم(پرید و بغلم کرد)
~روز عروسی
ا/ت ویو:
خیلی خیلی استرس داشتم یونا دستمو گرقته بودو داشت بهم ارامشیداد که چیزی نیستو همهه چی خوب پیش میره
کوک ویو:
نامجون و شوگا و جیمین و تهیونگو و جین و هوسوک همهه باهممم داشتن ارومم میکردن و من بدتر استرس گزفته بودو
جین:ببین میدونم گند میزنی ولی خوب پیش میره یاع یاع
شوگا:پسر تو بیکار بودی ازدواج کردی؟؟میگرفتی میخوابیدی
نامحون:با عقل من جور در نمیاد که چرا عاشق هم شدید ولی باش..
هوسوک:مراقب دشمنا باشش زیادننن
تهیونگ:منو یونتان تاا ابد باهمدیگه خوشبختیممم
جیمین:تو رویایی نداشتی که به اون برسی به جای ازدواج؟؟
داداش کوک: راست میگن دیگه
_وای..وایسا چی؟؟دادااشسییییی؟؟؟
داداش کوک:بله که داداشیی فکر کردی میزارم ازدواج کنییی بدون اینکه اونجا باشممم؟؟؟
_وایییی خیلیی خوشحالم که اینجاییی)بغلش کردم)
داداش کوک:ببین کوک استرس نداشته باش خو؟؟
_واقعا ممنون بابت کمک
(همه خندیدن)
راوی ویو:
خب دیگه حرفی ندارم ازدواج کردن لیلییلی
کوک ویو:
_ا/ت؟؟
+هومم؟؟
_نظرت راجب یه بچه چیه؟؟
+اووم
_اوووم یعنی چی؟؟
+یعنی ارهههه
~فردا صبح~
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
۴.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.