انتقام.
انتقام.
part:7
جیسو:*چند ثانیه مکث کرد* ببخشید،باهات یکم سرد رفتار کردم...
ا.ت: ببخشید من یهو پریدم تو بغلت...
جیسو: بیخیال، چی می خوری برات بیارم؟ شام خوردی؟
ا.ت: خب...راستش نه...
جیسو: آجوما*داد*
(صدای دویدن یکی از تو راه روی خونه میومد)
آجوما:بله...
جیسو: برای این خانم و جنی غذا بیار.
آجوما: الان درست می کنم.
(یه ربع بعد:)
ویوی ا.ت:روی میز نشسته بودم و جنی رو به روم بود.
سرم رو پایین گرفته و بودم و دستم رو با ناخن هام زخم می کردم. یهو آجوما اومد و روی میز غذا گذاشت.
سرمو گرفتم بالا.روی میز چند تا بطری شیشه ای آب آلبالو بود.
جنی: اینقد جیسو رو دوست داشتی؟
ا.ت: خب..آره دیگه..
لیسا:دالییییی*از پشت جنی اومد اون طرف،دستاش روی شونه ی جنی بود*.
ا.ت:س..س..سلام.
لیسا: خب حالا... شاید یکم سخت باشه،ولی ما مهربونیم!
*جنی وقتی فهمید لیسا اینو میگه یکی محکم از زیر میز زد تو پاش*
لیسا:اوخخخ.
ا.ت: دارین درباره ی چی صحبت می کنین؟
جنی:عا..هیچی..لیسا مسته،اره،خب..چرا نمی ری استراحت کنی لیسا؟
*برگشت نگاه ترسناکی به لیسا کرد ولی لبخند می زد که تابلو نکنه*
لیسا:خب..من میرم*لبخند ضایع*
ا.ت:ولی فکنکنم مست بود.
جنی:بیخیالش...
ا.ت:(یکم مکث کرد) میخواستی همه چیو بم بگی..خب؟
جنی:*نفسشو بیرون داد* ببین ا.ت...اون عوضی که اون شب تو کنسرت می خواست تورو بکشه...تو اولین کسی نبودی که می خواست بکشه!
ا.ت: یعنی...قاتل کسی بوده؟
جنی: قاتل کسی بوده که...هیچوقت نیم تونم فراموشش کنم...مامانم...اون مامان منو کشته!
(چند لحظه سکوت بینشون بود)
جنی: تو چرا چیزی نمی گی؟ اون شب...وقتی بهت زنگ زدم،چه اتفاقی افتاده بود؟
ا.ت:*چشم هاشو بست و نفسشو بیرون داد* می خواست بم قاچو بزنه.
جنی: چی؟ *شکه* اتفاق بدی که نیوفتاد؟
ا.ت: معلوم بود فقط می خواست تورو بترسونه، تا مدرسه ی (حالا یه اسمی) دویدم!
جنی:پشمام....رسید بهت؟
ا.ت: آره... فقط تهدیدم به مرگ می کرد.
جنی: این الان خیلی برات عادی یه؟
ا.ت: عادی که نه،ولی منو نکشت که!
جنی:چی بهت گفت؟
ا.ت: (در حالا جویدن غذا) چرت و پرت.
جنی:*خنده*.
ا.ت: (چند ثانیه بعد) حتما خیلی برات سخت بوده بدون مامانت زندگی کردی!
جنی: اره...خیلی، تازه بابام قبل از این که مامانم رو بکشن گم شد...
ا.ت: چی؟
جنی: توی یه ایستگاه پلیس کار می کرد،بهش گفتن که توی جنگل مرده،اونا هم ۳ نفر بودن، وقتی رفتن...دیگه بر نگشتن، حتی جسدشون هم پیدا نشد..*ناراحت*برای همینم...می ترسم اون مرتیکه به بقیه هم آسیب بزنه،به کسایی که تنها دارایی من هستن...من دیگه نمی تونم.*سرش رو انداخت پایین*
ا.ت: نگران نباش..اون هیچ کاری نمی کنه...
جنی:اوم.
ویوی او.ت: اومدم توی لیوانی که آب پرتغال بود آب بریزم،یهو یه چیزی از زیر میز پامو گاز گرفت.آب رو تف کردم روی جنی.
اسلاید اول: جایی که ا.ت و اعضا بودن.
part:7
جیسو:*چند ثانیه مکث کرد* ببخشید،باهات یکم سرد رفتار کردم...
ا.ت: ببخشید من یهو پریدم تو بغلت...
جیسو: بیخیال، چی می خوری برات بیارم؟ شام خوردی؟
ا.ت: خب...راستش نه...
جیسو: آجوما*داد*
(صدای دویدن یکی از تو راه روی خونه میومد)
آجوما:بله...
جیسو: برای این خانم و جنی غذا بیار.
آجوما: الان درست می کنم.
(یه ربع بعد:)
ویوی ا.ت:روی میز نشسته بودم و جنی رو به روم بود.
سرم رو پایین گرفته و بودم و دستم رو با ناخن هام زخم می کردم. یهو آجوما اومد و روی میز غذا گذاشت.
سرمو گرفتم بالا.روی میز چند تا بطری شیشه ای آب آلبالو بود.
جنی: اینقد جیسو رو دوست داشتی؟
ا.ت: خب..آره دیگه..
لیسا:دالییییی*از پشت جنی اومد اون طرف،دستاش روی شونه ی جنی بود*.
ا.ت:س..س..سلام.
لیسا: خب حالا... شاید یکم سخت باشه،ولی ما مهربونیم!
*جنی وقتی فهمید لیسا اینو میگه یکی محکم از زیر میز زد تو پاش*
لیسا:اوخخخ.
ا.ت: دارین درباره ی چی صحبت می کنین؟
جنی:عا..هیچی..لیسا مسته،اره،خب..چرا نمی ری استراحت کنی لیسا؟
*برگشت نگاه ترسناکی به لیسا کرد ولی لبخند می زد که تابلو نکنه*
لیسا:خب..من میرم*لبخند ضایع*
ا.ت:ولی فکنکنم مست بود.
جنی:بیخیالش...
ا.ت:(یکم مکث کرد) میخواستی همه چیو بم بگی..خب؟
جنی:*نفسشو بیرون داد* ببین ا.ت...اون عوضی که اون شب تو کنسرت می خواست تورو بکشه...تو اولین کسی نبودی که می خواست بکشه!
ا.ت: یعنی...قاتل کسی بوده؟
جنی: قاتل کسی بوده که...هیچوقت نیم تونم فراموشش کنم...مامانم...اون مامان منو کشته!
(چند لحظه سکوت بینشون بود)
جنی: تو چرا چیزی نمی گی؟ اون شب...وقتی بهت زنگ زدم،چه اتفاقی افتاده بود؟
ا.ت:*چشم هاشو بست و نفسشو بیرون داد* می خواست بم قاچو بزنه.
جنی: چی؟ *شکه* اتفاق بدی که نیوفتاد؟
ا.ت: معلوم بود فقط می خواست تورو بترسونه، تا مدرسه ی (حالا یه اسمی) دویدم!
جنی:پشمام....رسید بهت؟
ا.ت: آره... فقط تهدیدم به مرگ می کرد.
جنی: این الان خیلی برات عادی یه؟
ا.ت: عادی که نه،ولی منو نکشت که!
جنی:چی بهت گفت؟
ا.ت: (در حالا جویدن غذا) چرت و پرت.
جنی:*خنده*.
ا.ت: (چند ثانیه بعد) حتما خیلی برات سخت بوده بدون مامانت زندگی کردی!
جنی: اره...خیلی، تازه بابام قبل از این که مامانم رو بکشن گم شد...
ا.ت: چی؟
جنی: توی یه ایستگاه پلیس کار می کرد،بهش گفتن که توی جنگل مرده،اونا هم ۳ نفر بودن، وقتی رفتن...دیگه بر نگشتن، حتی جسدشون هم پیدا نشد..*ناراحت*برای همینم...می ترسم اون مرتیکه به بقیه هم آسیب بزنه،به کسایی که تنها دارایی من هستن...من دیگه نمی تونم.*سرش رو انداخت پایین*
ا.ت: نگران نباش..اون هیچ کاری نمی کنه...
جنی:اوم.
ویوی او.ت: اومدم توی لیوانی که آب پرتغال بود آب بریزم،یهو یه چیزی از زیر میز پامو گاز گرفت.آب رو تف کردم روی جنی.
اسلاید اول: جایی که ا.ت و اعضا بودن.
۱.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.