bad girl p: 126
هانا: حالا خودم فردا میام باهات ببینم منشی چطوره اگه ازش خوشم اومد خب استخدامش میکنی اگرم خوشم نیومد.....
حرفمو کوک کامل کرد
کوک: استخدامش نمیکنم
هانا: دقیقااا
کوک: راستی امروز یوهان اومد پیشت؟
اینو که گف هول شدم اگه میپرسید که چیکارت داشته چی بش بگم
هانا: ها ارع اومد (هول)
کوک: چرا هول شدی؟
هانا:کارا انقد زیادن که همش استرس میگیرم واسه همین اینجوری میشم
کوک: اها
معلوم بود که باور نکرده ولی هر دروغی میگفتم بازم میفهمید که راستشو بهش نمیگم ولی دیگه تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که ازش مخفی کنم و چیزی راجبش بش نگم
هانا: اینارو ولش اون مدل جدیده فردا میاد یانه
کوک: ارع میاد
راس میگی
کوک: هانا
هانا: جونم
کوک: هیچی فقط میخواستم اینو از زبونت بشنوم
هانا: میدونستی خیلی دیوونه ای
کوک: دیوونه تو ام
هانا: میدونی میگنintj ها خیلی بی احساس، سرد و درونگران ولی تو چرا اینجوری نیستی
کوک: ولی همین intj ها پیش کسایی که دوسشون دارن احساسی، مهربون و برونگراترین ادمای رو زمینن
هانا: راس میگی
کوک:ولی شما entp ها هیچوقت از دیوونگی تون کم نمیشه
هانا: ما ها هم هممون اینجوری نیستیم
ولی مگه از همین دیوونگیم خوشت نمیاد
کوک: عاشق همین دیوونگیتم
****
تو اتاق کوک بودیم که این منشی ها بیان واسه مصاحبه
اولین نفر اومد داخل هنوز نشسته بود که گفتم
هانا: رد شدی میتونی بری
با دست سمت در اشاره کرد
بهش معلوم بود که ازون دخترای نچسبه چون از طرز لباس پوشیدنش و نگا کردنش به کوک میشد به راحتی اینو فهمید بخاطر همینم همون اول گفتم که رد شد
_ولی من قراره منشی اقای جئون بشم ایشون باید تصمیم بگیرن
هانا: منم همسر اقای جئونم و میگم که شما واسه منشی بودن خوب نیستین خانمه...
ی مکثی کردم ادامه حرفمو که گفتم از قبلم بیشتر اتیشی شد
هانا: آم ببخشید اسمتونو یادم رف میتونید برید(لبخند)
_شما کی....
نزاشتم ادامه بده حرفشو
هانا: اگه نمیرید که نگهبانا رو خبر کنم(جدی)
با حرص از در رف بیرون
کوک: نمیدونستم اینقد غیرتیی
هانا: فقط رو چیزایی که ماله خودمن غیرتی میشم
کوک: الحق که پرنسس جئونی
تا اومدم جوابع کوکو بدم صدای در توجهمو به سمت خودش جلب کرد
هانا: بیا
ی دختر با موهای بلوند بلند که ی پیراهن دکمه دار سفید و دامن مشکی رنگ که جلوش چن تا دکمه طلایی داش و ی کفش پاشنه بلند پوشیده بود وارد اتاق شد
اول ی تعظیمی کرد
_سلام
هانا، کوک: سلام
هانا: میتونی بشینی
اومد نشست رو مبل روبه روم کوکم پشت میزش نشسته بود
رزومه شو گذاش رو میز
همشو خوندم بنظر ازون نچسبا نبود که بخواد به کوک بچسبه و منو روانی کنه ولی نباید کسی رو از رو ظاهرش بشناسی کلی هم کار ریخته بود رو سرمون پس قبول کردم ولی قبول کردنم به این معنی نبود که بهش اعتماد دارم
همیشه زیر نظرش دارم ببینم چجوریه اخلاقش ممکنه فقط واسه اینکه استخدام بشه اینجوری رفتار کرده باشه
هانا: خب استخدامی میونی امروز کارتو شروع کنی
_واقعا؟
هانا: ارع، الانم میتونی بری سرکارت
_واقعا ممنونم ازتون
هانا: خواهش میکنم فقط بگم که زیر نظرت دارم حتما شنیدی که تو کارای شرکت چقد جدی و سختگیرم
_مگه میشه نشنیده باشم تمام سعیمو میکنم که از انتخابتون پشیمون نشین
هانا: امیدوارم حالا رفتی بیرون از اقای سئو بپرس واست همه چیو توضیح میده
_بازم ممنونم
پاشد تعظیم کرد و از رف بیرون از اتاق
حرفمو کوک کامل کرد
کوک: استخدامش نمیکنم
هانا: دقیقااا
کوک: راستی امروز یوهان اومد پیشت؟
اینو که گف هول شدم اگه میپرسید که چیکارت داشته چی بش بگم
هانا: ها ارع اومد (هول)
کوک: چرا هول شدی؟
هانا:کارا انقد زیادن که همش استرس میگیرم واسه همین اینجوری میشم
کوک: اها
معلوم بود که باور نکرده ولی هر دروغی میگفتم بازم میفهمید که راستشو بهش نمیگم ولی دیگه تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که ازش مخفی کنم و چیزی راجبش بش نگم
هانا: اینارو ولش اون مدل جدیده فردا میاد یانه
کوک: ارع میاد
راس میگی
کوک: هانا
هانا: جونم
کوک: هیچی فقط میخواستم اینو از زبونت بشنوم
هانا: میدونستی خیلی دیوونه ای
کوک: دیوونه تو ام
هانا: میدونی میگنintj ها خیلی بی احساس، سرد و درونگران ولی تو چرا اینجوری نیستی
کوک: ولی همین intj ها پیش کسایی که دوسشون دارن احساسی، مهربون و برونگراترین ادمای رو زمینن
هانا: راس میگی
کوک:ولی شما entp ها هیچوقت از دیوونگی تون کم نمیشه
هانا: ما ها هم هممون اینجوری نیستیم
ولی مگه از همین دیوونگیم خوشت نمیاد
کوک: عاشق همین دیوونگیتم
****
تو اتاق کوک بودیم که این منشی ها بیان واسه مصاحبه
اولین نفر اومد داخل هنوز نشسته بود که گفتم
هانا: رد شدی میتونی بری
با دست سمت در اشاره کرد
بهش معلوم بود که ازون دخترای نچسبه چون از طرز لباس پوشیدنش و نگا کردنش به کوک میشد به راحتی اینو فهمید بخاطر همینم همون اول گفتم که رد شد
_ولی من قراره منشی اقای جئون بشم ایشون باید تصمیم بگیرن
هانا: منم همسر اقای جئونم و میگم که شما واسه منشی بودن خوب نیستین خانمه...
ی مکثی کردم ادامه حرفمو که گفتم از قبلم بیشتر اتیشی شد
هانا: آم ببخشید اسمتونو یادم رف میتونید برید(لبخند)
_شما کی....
نزاشتم ادامه بده حرفشو
هانا: اگه نمیرید که نگهبانا رو خبر کنم(جدی)
با حرص از در رف بیرون
کوک: نمیدونستم اینقد غیرتیی
هانا: فقط رو چیزایی که ماله خودمن غیرتی میشم
کوک: الحق که پرنسس جئونی
تا اومدم جوابع کوکو بدم صدای در توجهمو به سمت خودش جلب کرد
هانا: بیا
ی دختر با موهای بلوند بلند که ی پیراهن دکمه دار سفید و دامن مشکی رنگ که جلوش چن تا دکمه طلایی داش و ی کفش پاشنه بلند پوشیده بود وارد اتاق شد
اول ی تعظیمی کرد
_سلام
هانا، کوک: سلام
هانا: میتونی بشینی
اومد نشست رو مبل روبه روم کوکم پشت میزش نشسته بود
رزومه شو گذاش رو میز
همشو خوندم بنظر ازون نچسبا نبود که بخواد به کوک بچسبه و منو روانی کنه ولی نباید کسی رو از رو ظاهرش بشناسی کلی هم کار ریخته بود رو سرمون پس قبول کردم ولی قبول کردنم به این معنی نبود که بهش اعتماد دارم
همیشه زیر نظرش دارم ببینم چجوریه اخلاقش ممکنه فقط واسه اینکه استخدام بشه اینجوری رفتار کرده باشه
هانا: خب استخدامی میونی امروز کارتو شروع کنی
_واقعا؟
هانا: ارع، الانم میتونی بری سرکارت
_واقعا ممنونم ازتون
هانا: خواهش میکنم فقط بگم که زیر نظرت دارم حتما شنیدی که تو کارای شرکت چقد جدی و سختگیرم
_مگه میشه نشنیده باشم تمام سعیمو میکنم که از انتخابتون پشیمون نشین
هانا: امیدوارم حالا رفتی بیرون از اقای سئو بپرس واست همه چیو توضیح میده
_بازم ممنونم
پاشد تعظیم کرد و از رف بیرون از اتاق
۲.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.