رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 5
امیر:میخواد نیاد پسره ی پرو😐
گوشیم زنگ خورد شقایق بود
وای نه دوباره
جواب دادم
_چی میخوای؟
+مودب باش سلام دختر عمو جانم اینطوری بهت یاد ندادن
_بدو بحرف وقت ندرم
+اوه میری به پروژه جعبه سیاه امریکا میرسی میدونم
_وقت حرف زدن با جن*ده ها رو ندارم
+هر هر هر سیس ماس
_هار هار
+میخوام بیام پیشت یه چند وقت عمارت بمونم
_نچ
+به عمو گفتم پس میام
_شقایققققق
+جانمممم
_دیگه نمیخوام صداتو بشنوم بای
+بای عجیجم
_درد بی درمون
متین:چه شد؟ 😂
من:شقایق جون داره میاد من دیگه برم ببینم این رو چه کنم
امیر:بش برو
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم عمارت
ساعت 20:36 دقیقه رسیدم عمارت
رفتم تو
شقایق:سلاممممم عجیجم
من:درد زهرمار برو گمشو تو اتاقت تا ببینم چطوری از شرت خلاص شم
شقایق:باشه حالا بعدا صحبت میکنیم
رفتیم شام خوردیم و بعد اماده شدیم بریم بخوابیم شقایق رفت تو اتاق خودش منم با دیانا رفتم تو اتاق خودم
با دیانا رو تخت خوابیدیم
دیانا اون سر تخت من این سر
بغلش کردم و به خودم نزدیک ترش کردم
تنشو تو بغلم گرفتم حس کردم بدنش میلرزه
من:نترس نمیخوام بخورمت که یه رابطه ساده اس
دیانا:ولم کن نمیخوام دخترونگیم رو ازم بگیری
من:پس واسه چی اینجایی
اینو گفتم و اروم تی شرتش رو از تنش در اوردم ....
اونم فقط گریه میکرد و التماسم میکرد
من:میشه اینقدر رو اعصابم نری؟
دیانا:ولم کن پسره ی هوس باز
دیانا
اینم از این دیگه دختر هم نیستم(:
زن شدم(:
باورم نمیشه
من چقدر بدبختم دیگه دخترونگی هامم ندارم
ارسلان
از بغلم اومد بیرون رفت گوشه اتاق لباساشو تنش کرد نشست گریه میکرد
منم لباسامو تنم کردم رو تخت دراز کشیدم دوباره
من:میشه خفه شی میخوام بخوابم
یه دفعه صداش قطع شد هنوز گریه میکرد ولی بی صدا دیگه پلکام سنگین شد و خوابم برد
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
من چقدره مهربونم که صدتایی شدیم و پارت گذاشتم به به 😂🔥
امیر:میخواد نیاد پسره ی پرو😐
گوشیم زنگ خورد شقایق بود
وای نه دوباره
جواب دادم
_چی میخوای؟
+مودب باش سلام دختر عمو جانم اینطوری بهت یاد ندادن
_بدو بحرف وقت ندرم
+اوه میری به پروژه جعبه سیاه امریکا میرسی میدونم
_وقت حرف زدن با جن*ده ها رو ندارم
+هر هر هر سیس ماس
_هار هار
+میخوام بیام پیشت یه چند وقت عمارت بمونم
_نچ
+به عمو گفتم پس میام
_شقایققققق
+جانمممم
_دیگه نمیخوام صداتو بشنوم بای
+بای عجیجم
_درد بی درمون
متین:چه شد؟ 😂
من:شقایق جون داره میاد من دیگه برم ببینم این رو چه کنم
امیر:بش برو
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم عمارت
ساعت 20:36 دقیقه رسیدم عمارت
رفتم تو
شقایق:سلاممممم عجیجم
من:درد زهرمار برو گمشو تو اتاقت تا ببینم چطوری از شرت خلاص شم
شقایق:باشه حالا بعدا صحبت میکنیم
رفتیم شام خوردیم و بعد اماده شدیم بریم بخوابیم شقایق رفت تو اتاق خودش منم با دیانا رفتم تو اتاق خودم
با دیانا رو تخت خوابیدیم
دیانا اون سر تخت من این سر
بغلش کردم و به خودم نزدیک ترش کردم
تنشو تو بغلم گرفتم حس کردم بدنش میلرزه
من:نترس نمیخوام بخورمت که یه رابطه ساده اس
دیانا:ولم کن نمیخوام دخترونگیم رو ازم بگیری
من:پس واسه چی اینجایی
اینو گفتم و اروم تی شرتش رو از تنش در اوردم ....
اونم فقط گریه میکرد و التماسم میکرد
من:میشه اینقدر رو اعصابم نری؟
دیانا:ولم کن پسره ی هوس باز
دیانا
اینم از این دیگه دختر هم نیستم(:
زن شدم(:
باورم نمیشه
من چقدر بدبختم دیگه دخترونگی هامم ندارم
ارسلان
از بغلم اومد بیرون رفت گوشه اتاق لباساشو تنش کرد نشست گریه میکرد
منم لباسامو تنم کردم رو تخت دراز کشیدم دوباره
من:میشه خفه شی میخوام بخوابم
یه دفعه صداش قطع شد هنوز گریه میکرد ولی بی صدا دیگه پلکام سنگین شد و خوابم برد
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
من چقدره مهربونم که صدتایی شدیم و پارت گذاشتم به به 😂🔥
۴۴.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.