پارت 17
پارت 17
با گذاشتن اولین تیکه... یه شوری زیادی داخل دهنم پخش شد... زود بلند شدم و با شتاب به طرف دستشویی رفتم... دیدم زود لای در رو بست و رفت... پس کار خودشه! بگو چرا انقدر مهربون شده... حسابشو خودم میرسم...
ویوی بومگیو:
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم... ساعت 6...خب...بریم که برا اقا صبحانه درست کنیم... بعد از شستن دست و صورتم و اماده شدن.. رفتم پایین... سینی بالا بود ، مجبور شدم از یه سینی دیگه استفاده کنم.. به ساعت نگاه کردم شش و چهل و پنج دقیقه... سینی رو برداشتم و رفتم بالا... در رو زدم.. معمولا این ساعتا بیدار میشد... ولی بعد از اینکه سه بار در زدم و جوابی نیومد در رو باز کردم... مثل یه پسر بچه ی معصوم خوابیده بود... چقدر ناز میخوابه.. خب تو که انقدر نازی اون اخما واسه چیه؟ اه....
اروم سینی رو روی پا تختی گذاشتم.. رفتم سمتش.. بیدارش کنم؟ نکنم؟ اگه عصبانی بشه چی؟ تو همین فکرا بودم که چیزی مچ دستمو محکم گرفت
بعله... خودش بود،... تهیون کی بیدار شده؟ اصلا بیدار شده... چرا مچ منو گرفته؟ وایییییییییی.. تهیون:بشین! هییییی... بدبخت شدم... چه لحنی... ادم که نکشتم، تو کیک نمک ریختم... اه... خدایا! جوون مرگ نشم؟! از این هیچی بعید نیستا! خودت مراقبم باش... درسته تنهام، ولی هنوز کلی ارزو دارم... میخوام زندگی کنم... هیییی...
با گذاشتن اولین تیکه... یه شوری زیادی داخل دهنم پخش شد... زود بلند شدم و با شتاب به طرف دستشویی رفتم... دیدم زود لای در رو بست و رفت... پس کار خودشه! بگو چرا انقدر مهربون شده... حسابشو خودم میرسم...
ویوی بومگیو:
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم... ساعت 6...خب...بریم که برا اقا صبحانه درست کنیم... بعد از شستن دست و صورتم و اماده شدن.. رفتم پایین... سینی بالا بود ، مجبور شدم از یه سینی دیگه استفاده کنم.. به ساعت نگاه کردم شش و چهل و پنج دقیقه... سینی رو برداشتم و رفتم بالا... در رو زدم.. معمولا این ساعتا بیدار میشد... ولی بعد از اینکه سه بار در زدم و جوابی نیومد در رو باز کردم... مثل یه پسر بچه ی معصوم خوابیده بود... چقدر ناز میخوابه.. خب تو که انقدر نازی اون اخما واسه چیه؟ اه....
اروم سینی رو روی پا تختی گذاشتم.. رفتم سمتش.. بیدارش کنم؟ نکنم؟ اگه عصبانی بشه چی؟ تو همین فکرا بودم که چیزی مچ دستمو محکم گرفت
بعله... خودش بود،... تهیون کی بیدار شده؟ اصلا بیدار شده... چرا مچ منو گرفته؟ وایییییییییی.. تهیون:بشین! هییییی... بدبخت شدم... چه لحنی... ادم که نکشتم، تو کیک نمک ریختم... اه... خدایا! جوون مرگ نشم؟! از این هیچی بعید نیستا! خودت مراقبم باش... درسته تنهام، ولی هنوز کلی ارزو دارم... میخوام زندگی کنم... هیییی...
۲۲۰
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.