رمان عشق مثلث پارت ۳۱
دستشو آورد جلوم میخواست صورتمو بالا بیاره که دستشو گرفتم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
+مگه نگفتی ازم متنفری؟مگه نگفتی نمیخوای بهم نگاه کنی؟
_سوجین چی میگی
پاشدم و رفتم سمت پنجره به بارونی که به پنجره میخورد نگاه میکردم که یهو دستاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد مورمورم شد
خواستم در برم که محکم تر گرفت و به خودش چسبوند سرشو تو گردم فروبرد و نفس عمیق و داغی کشید اما نمیتونستم در مقابلش بیستم
با اینکه سرش توگردنم بود زمزمه کرد
_کی گفته من ازت متنفرم؟هوم؟من عاشقتم
+پس یعنی میگی مست بودی؟
_معلومه که ارع
سرشو از گردنم بیرون آورد و گذاشت رو شونم تو گوشم گفت
_من مست بودم چیزی یادم نمیاد ببخشید
+....
_بخشیدیم؟
+ام باید فک کنم
خندید
_چیو فک کنی بهت رو دادم پرو شدیا
+پس نمیبخشمت
_پس نمیبخشیم؟
+نوچ
_پس که اینطوری
با یه نیشخند شیطانی میومد پیشم منم عقب عقب میرفتم که یهو فرار کردم دور خونه میچرخیدم اونم دنبالم میگرد
_یاا ببینم میتونی ازدست من در بری
دمپایی رو برداشتم که سرجاش وایستاد
_سوجینا
+بهتره الان تو فرار کنی
رفتم دنبالش خودشم میدوید
رفت طبقه بالا و در اتاقشو بازکرد رفتم تو اتاقش ولی نبود
خندیدم
+جیمینا کجایی
+جی
منو انداخت رو تختش و خودشو روم نیم خیز کرد
یاد اونروزی که تو بارون بازی میکردیم افتادم
به چشام زل زده بود و میخندید
+چیه؟
خندشو قورت داد که چشماش پر شد
ناراحت ازش پرسیدم
+چیشده؟
_چندساله؟
+چی چند ساله؟
_ما ازهم دوریم
منظورشو فهمیدم خواستم حرفو عوض کنم
+بریم شام درست کنیم؟
_جواب سوالمو بده چند ساله که بهم نرسیدیم؟چند ساله که مزه لباتو نچشیدم ها؟
+...
_بگو کم سکوت کن چرا تو عشق هیچوقت شانس ندارم؟ چرا نمیتونم تورو مال خودم بکنم؟
+..
_نمیخواد چیزی بگی فقط بگو چند ساله که ما، مال هم نشدیم؟
+۷سال
_هفت ساله که تو نمیزاری بهت نزدیک بشم نمیزاری کسی از عشق ما باخبر باشه
+جیمین من
_تو چی تو تهیونگ و بیشتر از من دوست داری نه؟
+خوب نمیتونم بهش جواب منفی رو بدم
یه اشک از تو چشماش جاری شد که رو لبم افتاد
_تو میتونی به من منفی بدی ولی به تهیونگ نه
+نه اینطوری نیس
_اره اینطوریه
از روم پاشد و به سمت در رفت که دستشو گرفتم
+جیمین
_ولم کن
از اتاق خارج شد خودمم نمیدونستن چیکار کنم بد جای یگیر کردم
باید یکیشونو انتخاب کنم...وایی نه مین سو الان داره چیکار میکنه
+مگه نگفتی ازم متنفری؟مگه نگفتی نمیخوای بهم نگاه کنی؟
_سوجین چی میگی
پاشدم و رفتم سمت پنجره به بارونی که به پنجره میخورد نگاه میکردم که یهو دستاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد مورمورم شد
خواستم در برم که محکم تر گرفت و به خودش چسبوند سرشو تو گردم فروبرد و نفس عمیق و داغی کشید اما نمیتونستم در مقابلش بیستم
با اینکه سرش توگردنم بود زمزمه کرد
_کی گفته من ازت متنفرم؟هوم؟من عاشقتم
+پس یعنی میگی مست بودی؟
_معلومه که ارع
سرشو از گردنم بیرون آورد و گذاشت رو شونم تو گوشم گفت
_من مست بودم چیزی یادم نمیاد ببخشید
+....
_بخشیدیم؟
+ام باید فک کنم
خندید
_چیو فک کنی بهت رو دادم پرو شدیا
+پس نمیبخشمت
_پس نمیبخشیم؟
+نوچ
_پس که اینطوری
با یه نیشخند شیطانی میومد پیشم منم عقب عقب میرفتم که یهو فرار کردم دور خونه میچرخیدم اونم دنبالم میگرد
_یاا ببینم میتونی ازدست من در بری
دمپایی رو برداشتم که سرجاش وایستاد
_سوجینا
+بهتره الان تو فرار کنی
رفتم دنبالش خودشم میدوید
رفت طبقه بالا و در اتاقشو بازکرد رفتم تو اتاقش ولی نبود
خندیدم
+جیمینا کجایی
+جی
منو انداخت رو تختش و خودشو روم نیم خیز کرد
یاد اونروزی که تو بارون بازی میکردیم افتادم
به چشام زل زده بود و میخندید
+چیه؟
خندشو قورت داد که چشماش پر شد
ناراحت ازش پرسیدم
+چیشده؟
_چندساله؟
+چی چند ساله؟
_ما ازهم دوریم
منظورشو فهمیدم خواستم حرفو عوض کنم
+بریم شام درست کنیم؟
_جواب سوالمو بده چند ساله که بهم نرسیدیم؟چند ساله که مزه لباتو نچشیدم ها؟
+...
_بگو کم سکوت کن چرا تو عشق هیچوقت شانس ندارم؟ چرا نمیتونم تورو مال خودم بکنم؟
+..
_نمیخواد چیزی بگی فقط بگو چند ساله که ما، مال هم نشدیم؟
+۷سال
_هفت ساله که تو نمیزاری بهت نزدیک بشم نمیزاری کسی از عشق ما باخبر باشه
+جیمین من
_تو چی تو تهیونگ و بیشتر از من دوست داری نه؟
+خوب نمیتونم بهش جواب منفی رو بدم
یه اشک از تو چشماش جاری شد که رو لبم افتاد
_تو میتونی به من منفی بدی ولی به تهیونگ نه
+نه اینطوری نیس
_اره اینطوریه
از روم پاشد و به سمت در رفت که دستشو گرفتم
+جیمین
_ولم کن
از اتاق خارج شد خودمم نمیدونستن چیکار کنم بد جای یگیر کردم
باید یکیشونو انتخاب کنم...وایی نه مین سو الان داره چیکار میکنه
۵.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.