14𝙥
پارت14
ويو ات
نمدونم چرا نگاهش اشنا ميزد
ولى نفهميدم كيه ولى ازش ترسيدم
_______________________________________________🖤☠️🖇️💀🗡️
كوك: امروز شانس اوردى چون تازه واردى كارت ندارم
ات: عه الان واقعاً بايد خوشحال باشم مرسى ( با لحن تيكه مانند)
كوك: نگهبانا ببرينش پيش اجوما
نگهبانا : چشم ارباب
نگهبانا : بيا بريم
ا.ت: به من دست نزنين
كوك: ……
ات: خودم با پاى خودم ميام
نگهبانا:و هر جور راحتى
اجوماااا
اجوما : بله
چى شده
نگهبانا : يه تازه وارد داريم
اجوما : باشه الان ميام
به به عجب دخترى
ات: ام من بايد چيكار كنم
اجوما : ميتونى تو اشپزخونه كار كنى يا تميز كارى كنى
ات: تميز كارى رو ترجيح ميدم
اجوما : باشه بيا اتاقتو نشون بدم
ات: عجب اتاق بزرگى براى يه خدمتكار براى همه اينجوريه
اجوما: البته
ات: ايول بابا
اجوما: اينجا اتاق اربابه تا خودش اجازه نداده نرو اونجا
ات: اوكى
اجوما: و اينجا هم اتاقيه كه اصلاً نبايد برى توش هيجكسى اجازه نداره وارد اون اتاق بشه
ات: عجب خونه ى مرموزيه
اجوما: وهيچ وقت ارباب رو عصبى نكن، و بدون ارباب از اينكه يه حرفى رو دوبار بگه بيزاره
ات: باشه
اجوما رفت
ويو ات:
واى عجب تخت و اتاقى دارم خيلى باحاله
و اين لباس خدمتكارى بد نيست
مهم اينه كه من الان اينحا ازادم تقريباً
رفتم پايين تا يكم چيزى براى خوردن پيدا كنم
كه يكى از خدمتكارا كه اسمش فكنم ليا بود گفت ارباب ازم خواسته كه براش قهوه درست كنم و ببرم
ليا:واى ات چه خوبه كه امدى ارباب ازم خواست كه تو براش اين قهوه رو ببرى
ات: واى خدااااا باشه ميبرم
تق تق تق
كوك: بله بيا تو
ات: چشم امدم
بفرماييد اينم قهوتون با اجازه من مرخص ميشم
كوك: دير امدى نخا زود برو
ات: باش خوب دزدقيقه ديگه ميرم( با پوزخند)
كوك: (نيشخند)
كوك: خب خب بيا اينجا بشين
ات: چرا خب
كوك: ميخوام درباره خودت بهم بگى
فلش بك
چند سال پيش
زمانى كه ات تازه به دبستان ميرفت
كوك: سلام
ات: سلام
كوك: ميشه با من…
ات حرفشو قط كرد
ات: اره ميشه
كوك: مرسى
كوك: ميخوام درباره ى خودت بهم بگى
ات: خب باشه
پايان فلش بك
ويو ات
اين حرفشومنو ياد كوكى مينداخت اون تنها كسى بود كه هميشه اينو به من ميگفت
نگو كه اون خود كوك بود
ات: خب باشه
من ات هستم 23سالمه و كودكى بدى داشتم
كوك: اها
همين
ات: همين
تق تق
كوك: بله
؟؟؟: بابا كوك منم تهيونگ
كوك: برو در رو باز كن
ات: باش( تو ذهنش اون گفت تهيونگ نگو كه واقعنى اونا هستن )
ويو ات
وقتى در رو باز كردن با چهره اى اشنبا برخوردوكردن اره اون خود تهيونگ بود با موهاى پر كلاغى و چشماى واى
تهيونگ: ام نمى خواى برى كنار
ات: اوم چرا ميرم ته ته
كوك و تهيونگ
چى!
تهيونگ: چرا منو ته ته صدا كردى
ات: هنوز مثل قبلى كه
كوك: قبل
ات: كوكى
كوك ويو
اون ات بود نه ممكنه بخوادوگولومون بزنه اون مرده
ات: بابا كوك من نمردم من هنوز ميتونم حرفتاتو تو چهرت ببينم
كوك: امكان نداره ات مرده
ات: نه نمردم زمانى كه عمارت انيش گرفت من داشتم ميسوختم ولى فيليكس
كوك: اون حرومى
ات: اون فيليكس منو نجات داد و برد عمارت خودش و ازم كار كشيد سه سال
ببخشيد كه اينقدر دير گذاشتم هنوز اين امتحانا تموم نشده
براى پارت بعد شرط نميزارم كه زود تر پارت بعدى رو بزارم
ويو ات
نمدونم چرا نگاهش اشنا ميزد
ولى نفهميدم كيه ولى ازش ترسيدم
_______________________________________________🖤☠️🖇️💀🗡️
كوك: امروز شانس اوردى چون تازه واردى كارت ندارم
ات: عه الان واقعاً بايد خوشحال باشم مرسى ( با لحن تيكه مانند)
كوك: نگهبانا ببرينش پيش اجوما
نگهبانا : چشم ارباب
نگهبانا : بيا بريم
ا.ت: به من دست نزنين
كوك: ……
ات: خودم با پاى خودم ميام
نگهبانا:و هر جور راحتى
اجوماااا
اجوما : بله
چى شده
نگهبانا : يه تازه وارد داريم
اجوما : باشه الان ميام
به به عجب دخترى
ات: ام من بايد چيكار كنم
اجوما : ميتونى تو اشپزخونه كار كنى يا تميز كارى كنى
ات: تميز كارى رو ترجيح ميدم
اجوما : باشه بيا اتاقتو نشون بدم
ات: عجب اتاق بزرگى براى يه خدمتكار براى همه اينجوريه
اجوما: البته
ات: ايول بابا
اجوما: اينجا اتاق اربابه تا خودش اجازه نداده نرو اونجا
ات: اوكى
اجوما: و اينجا هم اتاقيه كه اصلاً نبايد برى توش هيجكسى اجازه نداره وارد اون اتاق بشه
ات: عجب خونه ى مرموزيه
اجوما: وهيچ وقت ارباب رو عصبى نكن، و بدون ارباب از اينكه يه حرفى رو دوبار بگه بيزاره
ات: باشه
اجوما رفت
ويو ات:
واى عجب تخت و اتاقى دارم خيلى باحاله
و اين لباس خدمتكارى بد نيست
مهم اينه كه من الان اينحا ازادم تقريباً
رفتم پايين تا يكم چيزى براى خوردن پيدا كنم
كه يكى از خدمتكارا كه اسمش فكنم ليا بود گفت ارباب ازم خواسته كه براش قهوه درست كنم و ببرم
ليا:واى ات چه خوبه كه امدى ارباب ازم خواست كه تو براش اين قهوه رو ببرى
ات: واى خدااااا باشه ميبرم
تق تق تق
كوك: بله بيا تو
ات: چشم امدم
بفرماييد اينم قهوتون با اجازه من مرخص ميشم
كوك: دير امدى نخا زود برو
ات: باش خوب دزدقيقه ديگه ميرم( با پوزخند)
كوك: (نيشخند)
كوك: خب خب بيا اينجا بشين
ات: چرا خب
كوك: ميخوام درباره خودت بهم بگى
فلش بك
چند سال پيش
زمانى كه ات تازه به دبستان ميرفت
كوك: سلام
ات: سلام
كوك: ميشه با من…
ات حرفشو قط كرد
ات: اره ميشه
كوك: مرسى
كوك: ميخوام درباره ى خودت بهم بگى
ات: خب باشه
پايان فلش بك
ويو ات
اين حرفشومنو ياد كوكى مينداخت اون تنها كسى بود كه هميشه اينو به من ميگفت
نگو كه اون خود كوك بود
ات: خب باشه
من ات هستم 23سالمه و كودكى بدى داشتم
كوك: اها
همين
ات: همين
تق تق
كوك: بله
؟؟؟: بابا كوك منم تهيونگ
كوك: برو در رو باز كن
ات: باش( تو ذهنش اون گفت تهيونگ نگو كه واقعنى اونا هستن )
ويو ات
وقتى در رو باز كردن با چهره اى اشنبا برخوردوكردن اره اون خود تهيونگ بود با موهاى پر كلاغى و چشماى واى
تهيونگ: ام نمى خواى برى كنار
ات: اوم چرا ميرم ته ته
كوك و تهيونگ
چى!
تهيونگ: چرا منو ته ته صدا كردى
ات: هنوز مثل قبلى كه
كوك: قبل
ات: كوكى
كوك ويو
اون ات بود نه ممكنه بخوادوگولومون بزنه اون مرده
ات: بابا كوك من نمردم من هنوز ميتونم حرفتاتو تو چهرت ببينم
كوك: امكان نداره ات مرده
ات: نه نمردم زمانى كه عمارت انيش گرفت من داشتم ميسوختم ولى فيليكس
كوك: اون حرومى
ات: اون فيليكس منو نجات داد و برد عمارت خودش و ازم كار كشيد سه سال
ببخشيد كه اينقدر دير گذاشتم هنوز اين امتحانا تموم نشده
براى پارت بعد شرط نميزارم كه زود تر پارت بعدى رو بزارم
۳.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.