فیک کوک ادامه پارت اخر
ادامه :
ا/ ت: اما اون الان زندگی خودشو داره نباید بهش فکر کنم عشق اون باید تو قلب من مخفی بمونه!
ویو یاسنگ: داشتم از پله های هتل پایین میومدم ک یهو سرم گیج رفت از پله ها افتادم پایین ده تا پله رو افتادم پایین بیهوش شدم .
ویو یک روز بعد یاسنگ در بیمارستان:
کوک: عه بهوش امدی خداروشکر
یاسنگ: به سختی چشامو باز کردم به دستم نگاه کردم ک بهش سرم وصله.
یاسنگ: من کجام؟
کوک: یاسنگ متاسفم تو از پله ها افتادی و... بچه ... اون سقط شده!
یاسنگ: چیییی سرم از دستم کندم شروع کردم به گریه کردن نههه نه اون نمرده دروغ نگو .
کوک : سعی کردم آرومش کنم حواسم بهش باشه .
ویو یک سال بعد:
یاسنگ. بعد مرگ بچه من افسردگی گرفتم ما تو مالزی موندیم واسه درمان من حالم خیلی بد بود قرص میخوردم کارم شده بود گریه کردن .
کوک سعی میکرد مراقبم باشه . اوه راستی اون با ا/ ت قرار میزاره سعی داره ازم پنهان کنه اون هیچ وقت عاشق من نمیشه دسته کم اون ا/ ت دوست داره چمدونمو جمع کردم یه پاکت واسه کوک گذاشتم ک توش نوشته بودم ک میرم ایتالیا اون جا درمان میشم درس ادامه میدم شاید مرگ پسرمو فراموش کردم حالم بهتر شد شایدم دوباره عاشق شدم یه عشق واقعی.
ویو: دو سال بعد
کوک؛ من با ا/ ت ازدواج کردم دو تا بچه داریم یاسنگ منو ترک کرد اما اون الان تو ایتالیا درسشو ادامه داد طراح لباس شده واسش خوشحالم اون با یه پسره ازدواج کرده اون پسر واقعا دوسش داره عشقی ک نتونستم بهش بدمو صد برابر بهش مییده خب اینم زندگیه منه اغاز تلخ و پایانی شیرین واسه دوتامون.....
پایان- تو یه جمله خستگی ادمین دریار 🙂
نظرتون چیه؟ خوب تموم شد؟کوکبها/ ت رسید با خیال راحت بخوابین😂😚
ا/ ت: اما اون الان زندگی خودشو داره نباید بهش فکر کنم عشق اون باید تو قلب من مخفی بمونه!
ویو یاسنگ: داشتم از پله های هتل پایین میومدم ک یهو سرم گیج رفت از پله ها افتادم پایین ده تا پله رو افتادم پایین بیهوش شدم .
ویو یک روز بعد یاسنگ در بیمارستان:
کوک: عه بهوش امدی خداروشکر
یاسنگ: به سختی چشامو باز کردم به دستم نگاه کردم ک بهش سرم وصله.
یاسنگ: من کجام؟
کوک: یاسنگ متاسفم تو از پله ها افتادی و... بچه ... اون سقط شده!
یاسنگ: چیییی سرم از دستم کندم شروع کردم به گریه کردن نههه نه اون نمرده دروغ نگو .
کوک : سعی کردم آرومش کنم حواسم بهش باشه .
ویو یک سال بعد:
یاسنگ. بعد مرگ بچه من افسردگی گرفتم ما تو مالزی موندیم واسه درمان من حالم خیلی بد بود قرص میخوردم کارم شده بود گریه کردن .
کوک سعی میکرد مراقبم باشه . اوه راستی اون با ا/ ت قرار میزاره سعی داره ازم پنهان کنه اون هیچ وقت عاشق من نمیشه دسته کم اون ا/ ت دوست داره چمدونمو جمع کردم یه پاکت واسه کوک گذاشتم ک توش نوشته بودم ک میرم ایتالیا اون جا درمان میشم درس ادامه میدم شاید مرگ پسرمو فراموش کردم حالم بهتر شد شایدم دوباره عاشق شدم یه عشق واقعی.
ویو: دو سال بعد
کوک؛ من با ا/ ت ازدواج کردم دو تا بچه داریم یاسنگ منو ترک کرد اما اون الان تو ایتالیا درسشو ادامه داد طراح لباس شده واسش خوشحالم اون با یه پسره ازدواج کرده اون پسر واقعا دوسش داره عشقی ک نتونستم بهش بدمو صد برابر بهش مییده خب اینم زندگیه منه اغاز تلخ و پایانی شیرین واسه دوتامون.....
پایان- تو یه جمله خستگی ادمین دریار 🙂
نظرتون چیه؟ خوب تموم شد؟کوکبها/ ت رسید با خیال راحت بخوابین😂😚
۲۳.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.