2 Part
بعد از اینکه غذارو خوردیم، تهیونگ رفت داخل اتاقمون. منم شروع کردم به شستن ظرفا. هرچقدر بیشتر میگذشت، بیشتر به این فکر میوفتادم که نکنه تولدم رو یادش رفته؟؟
ظرف آخری رو شستم و تموم شد. نمیدونم برم بهش بگم یا هنوز صبر کنم. روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم. همینطوری بین شبکه ها میچرخیدم تا بالاخره یه فیلم برای دیدن پیدا کردم
...
تهیونگ برای خوردن آب، اومد بیرون از اتاق. دیگه صبرم تموم شده بود. بلند شدم و رفتم کنارش. از بازوش گرفتم.
ا/ت: تهیونگا. فراموش کردی امروزو؟
تهیونگ: چه روزیه؟
ا/ت: روز تولدم.
تهیونگ: آهان. مبارک باشه.
بازوش رو ول کردم. میخواست بره.
ا/ت: ولی همین؟
تهیونگ: گفتم که مبارکت باشه.
ا/ت: چرا انقدر تغییر کردی؟ قبلا اینجوری نبودی. همیشه...
تهیونگ: تمومش کن دیگه.
ا/ت: الان یه مدته که اینجوری شدی. چیزی باعث شده؟ شاید بتونیم باهم حلش کنیم.
تهیونگ: میگم تمومش کن ( داد ) ازت خسته شدم دیگه.
رفت داخل اتاق و درو بست. قلبم شکست.
روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن. دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا متوجه نشه.
آره بحث فقط تولد نیست. بحث این مدتیه که سعی کردم نادیدش بگیرم ولی ذره ذره نابودم میکرد و امروز....
...
لایک
♥️
ظرف آخری رو شستم و تموم شد. نمیدونم برم بهش بگم یا هنوز صبر کنم. روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم. همینطوری بین شبکه ها میچرخیدم تا بالاخره یه فیلم برای دیدن پیدا کردم
...
تهیونگ برای خوردن آب، اومد بیرون از اتاق. دیگه صبرم تموم شده بود. بلند شدم و رفتم کنارش. از بازوش گرفتم.
ا/ت: تهیونگا. فراموش کردی امروزو؟
تهیونگ: چه روزیه؟
ا/ت: روز تولدم.
تهیونگ: آهان. مبارک باشه.
بازوش رو ول کردم. میخواست بره.
ا/ت: ولی همین؟
تهیونگ: گفتم که مبارکت باشه.
ا/ت: چرا انقدر تغییر کردی؟ قبلا اینجوری نبودی. همیشه...
تهیونگ: تمومش کن دیگه.
ا/ت: الان یه مدته که اینجوری شدی. چیزی باعث شده؟ شاید بتونیم باهم حلش کنیم.
تهیونگ: میگم تمومش کن ( داد ) ازت خسته شدم دیگه.
رفت داخل اتاق و درو بست. قلبم شکست.
روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن. دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا متوجه نشه.
آره بحث فقط تولد نیست. بحث این مدتیه که سعی کردم نادیدش بگیرم ولی ذره ذره نابودم میکرد و امروز....
...
لایک
♥️
۱۹.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.