پارت ۲۹
پارت ۲۹
خونه جنی *
انقدر تو اداره نشسته بودم که اخر رئیس گفت بیام خونه و به کارام برسم درست بود که همکار کاترین بودم ولی خب من یه پرونده مزخرف داشتم باید یکی از مزخرفترین خلافکار تاریخ رو میگرفتم " جکسون ارکاو"
واقعا آدم مزخرفی بود درست بود که همه کاراش رو کاملا معلوم انجام میداد ولی همیشه تمیز فرار میکرد الانم داشتم سعی میکردم قرار جدیدش رو بفهمم اگه امروز نگیرمش دیگه خیلی احمقم داشتم با کامپیوتر ور میرفتم تا یه راهی پیدا کنم که یهو تو خارج شهر گوشیش روشن شد تماس نگرفته بود پس نمیتونستم بفهمم کیه که داره باهاش حرف میزنه ولی سریع اماده شدم و سوار ماشین شدن و راه افتادم " و یادم رفت که باید به کسی خبر بدم"
دقایقی بعد *
به یه خونه متروکه رسیدم و اروم اسلحم رو در آوردم و داخل شدم کسی داخل نبود همه چیز ساکت و همه جا تاریک اروم حرکت میکردم که یهو یکی از پشت منو گرفت و تفنگم رو تو دستم قفل کرد
€ رئیس بابتت خیلی بهم پول میده وایی
سرم رو محکم تو دماغش کبوندم که ولم کرد تا اومدم برگردم تیری توی کتفم خورد و خوردم زمین ولی صدای یه نفر مانع بسته شدن چشمم شد
◇ جنییییییی خدا لعنتت کنه جکسوننننن
لیسا گوشیش رو انداخت و سمت جنی رفت اما مرد گرفتش کوک نگران از پشت گوشی لیسا رو صدا زدی بود ۵ دقیقه نشده بود که بهش زنگ زده بود و الان نمیدونست چش شده بود و داشت دیوونه میشد
فیلیکس با دیدن حال کوک سریع گوشی لیسا رو هک کرد نا مکانش رو پیدا کنه و به سرعت آدرس رو به کوک داد ته و جیمین خواستن بیان اما با دیدن چشمای به خون نشسته کوک تو خونه موندن کوک سوار ماشین شد و بعد زدن ماسکش راه افتاد
........
جنی سعی داشت هوشیار باشه و داشت لیسا رو تماشا میکرد که با اون مرد که معلوم بود از تيمارستان فرار کرده درگیر شده بود بعد چند دقیقه یه تیر تو پای لیسا خورد و اونم با درد روی زمین افتاد و با درد ناله کرد و به اون مرد دیوانه نگا کرد اون هر قصدی داشت قصد خوبی نبود به لباس جنی نگا کرد و به زور کتش رو در اورد و انداخت روش( لباساشون بالا هست ) مرد با خوشحالی نزدیکشون شد اما به سرعت به دیوار برخورد کرد جنی ترسیده به مرد روبه روش خیره شد ....کوک واقعا زود رسیده بود میدونست مرد روبروش
دیوانه تر از خودشه و میدونست کار کیه و از الان دشمن کم شدن
_ جکسون فرستادتت نه ؟
لیسا سرش رو بالا اورد ....
خونه جنی *
انقدر تو اداره نشسته بودم که اخر رئیس گفت بیام خونه و به کارام برسم درست بود که همکار کاترین بودم ولی خب من یه پرونده مزخرف داشتم باید یکی از مزخرفترین خلافکار تاریخ رو میگرفتم " جکسون ارکاو"
واقعا آدم مزخرفی بود درست بود که همه کاراش رو کاملا معلوم انجام میداد ولی همیشه تمیز فرار میکرد الانم داشتم سعی میکردم قرار جدیدش رو بفهمم اگه امروز نگیرمش دیگه خیلی احمقم داشتم با کامپیوتر ور میرفتم تا یه راهی پیدا کنم که یهو تو خارج شهر گوشیش روشن شد تماس نگرفته بود پس نمیتونستم بفهمم کیه که داره باهاش حرف میزنه ولی سریع اماده شدم و سوار ماشین شدن و راه افتادم " و یادم رفت که باید به کسی خبر بدم"
دقایقی بعد *
به یه خونه متروکه رسیدم و اروم اسلحم رو در آوردم و داخل شدم کسی داخل نبود همه چیز ساکت و همه جا تاریک اروم حرکت میکردم که یهو یکی از پشت منو گرفت و تفنگم رو تو دستم قفل کرد
€ رئیس بابتت خیلی بهم پول میده وایی
سرم رو محکم تو دماغش کبوندم که ولم کرد تا اومدم برگردم تیری توی کتفم خورد و خوردم زمین ولی صدای یه نفر مانع بسته شدن چشمم شد
◇ جنییییییی خدا لعنتت کنه جکسوننننن
لیسا گوشیش رو انداخت و سمت جنی رفت اما مرد گرفتش کوک نگران از پشت گوشی لیسا رو صدا زدی بود ۵ دقیقه نشده بود که بهش زنگ زده بود و الان نمیدونست چش شده بود و داشت دیوونه میشد
فیلیکس با دیدن حال کوک سریع گوشی لیسا رو هک کرد نا مکانش رو پیدا کنه و به سرعت آدرس رو به کوک داد ته و جیمین خواستن بیان اما با دیدن چشمای به خون نشسته کوک تو خونه موندن کوک سوار ماشین شد و بعد زدن ماسکش راه افتاد
........
جنی سعی داشت هوشیار باشه و داشت لیسا رو تماشا میکرد که با اون مرد که معلوم بود از تيمارستان فرار کرده درگیر شده بود بعد چند دقیقه یه تیر تو پای لیسا خورد و اونم با درد روی زمین افتاد و با درد ناله کرد و به اون مرد دیوانه نگا کرد اون هر قصدی داشت قصد خوبی نبود به لباس جنی نگا کرد و به زور کتش رو در اورد و انداخت روش( لباساشون بالا هست ) مرد با خوشحالی نزدیکشون شد اما به سرعت به دیوار برخورد کرد جنی ترسیده به مرد روبه روش خیره شد ....کوک واقعا زود رسیده بود میدونست مرد روبروش
دیوانه تر از خودشه و میدونست کار کیه و از الان دشمن کم شدن
_ جکسون فرستادتت نه ؟
لیسا سرش رو بالا اورد ....
۶.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.