part1
part1
_علامت کوک
_هوی جایانگ کجایی؟
€بله بله قربان
_کی محموله میرسه بریم ؟
€ساعت ۵ قربان
نزدیکای ساعت ۵
_خب بچه ها جمع کنین بریم ،راستی آدرسش کجا بود؟
*نزدیکای شهر مویو
(رسیدن)
خب کجاست؟
€قربان راه زیادی اومدیم بهتره بریم یه کافه استراحت کنیم بعد بریم!
_باش بریم
€جناب کوک بیاید اینجا بشینید اینجا خالیه
_اومد
(با ته برخورد کرد)
_یااااااااا مرتیکه کوری نمیبینی دارم میر َ.......
علامت ته
قربان ببخشید نمیخواستم بهتون بخورم
_اشکال نداره حالا از روم پاشو
(از خجالت لپاش قرمز شده بود)وای ببخشیدددد
کوک ،ته رو بلند کرد
_گفتم که اشکال نداره
سفارشتون چی بود؟
_یه قهوه تو چی میخوری جایانگ؟
€منم یه قهوه میخورم
چشم الان براتون میارم
€جناب کوک چرا انقدر به اون مرد لبخند میزنین تاحالا ندیده بودم انقدر لبخند بزنین نکنهههههه........
_یااااا چی میگی البته نمیدونم شاید
€عه مبارکههههه
بفرمایید سفارشتون من میرم
_وایسا اسمت چیه ؟
تهیونگ ...کیم تهیونگ
_او باشه برو
کوک نمیدونست چرا ولی قلبش تند تند میزد و دلش میخواست ته پیشش بشینهبه هر حال اون برای کار مهمتری اومده بود
_خوب دیگه بریم دیر میشه
€چشم
محموله ها رو گرفتن و قرار شد چند روزی اونجا بمونن
(نصف شب)
_خب جایانگ من برم یه قدم بزنم بیام
€ولی قربان تنهایی خطر ناکه
_یاااا بچه نیستم که زود برمیگردم
در حال قدم زدن دور دریاچه شهر مویو بود که ته رو دید رفت پیشش و سلام کرد
_او سلام
س ..سلام
_میای باهم قدم بزنیم ؟
او حتما
_خب بزار چند تا سوال ازت بپرسم خبببب سینگلی؟
بله
_یعنی دوست دختر نداری؟
خوب ....قربان من گی هستم دوست دختر ندارم.
_او پس نیاز به یه دوست پسر داری
خوب بله
_چطوره دوست پسر من بشی؟
خوب باید در موردش فکر کنم
_فکر کردن نمیخواد بگو بببنممم
خوب باشه
_پس الان تو دوست پسر منی ؟
یس
_پس بیا به امارت من داخل این شهر
شما امارت داریددددد؟
_آره تازه کجاشو دیدی فعلا بیا بریم
باش
تا میخواست بره محکم پاشخور به سنگ وافتاد زمین و پاش زخم شد
آییییییییی
کوک تا این صحنه رو دید براید استایل بقلش کرد
ق.ق..قرباننن
_دیگه من قربان نیستم منو کوک صدا کن باشه؟
باش (بایه لبخند گوگولی)
قند تو دل کوک آب شد و نا خاسته لبشو گذاشت رو لب ته با کمال تعجب ته هم همکاری میکرد تا اینکه صدای آتیش بازی اومد
او تعجبی نداره امشب جشن محلی هست
_وایسا ببینم من یهویی لبام به لبات خورد بعد تو چرا همکاری کردی
خوب شاید عاشقتون شدم
اینو که گفت کوک یه دل که نه صد دل عاشقش شد ولی سعی کدک بروز نده
_او خوب بلدی دلبری کنیا
)لبخند زد
_ خب حالا بیا بریم تو امارت تورو معرفی کنم به همه
همه؟
_آره همه
شرط پارت بعدی ۲۰ لایک
۱۰ کامنت
#فیک
#تهکوک
_علامت کوک
_هوی جایانگ کجایی؟
€بله بله قربان
_کی محموله میرسه بریم ؟
€ساعت ۵ قربان
نزدیکای ساعت ۵
_خب بچه ها جمع کنین بریم ،راستی آدرسش کجا بود؟
*نزدیکای شهر مویو
(رسیدن)
خب کجاست؟
€قربان راه زیادی اومدیم بهتره بریم یه کافه استراحت کنیم بعد بریم!
_باش بریم
€جناب کوک بیاید اینجا بشینید اینجا خالیه
_اومد
(با ته برخورد کرد)
_یااااااااا مرتیکه کوری نمیبینی دارم میر َ.......
علامت ته
قربان ببخشید نمیخواستم بهتون بخورم
_اشکال نداره حالا از روم پاشو
(از خجالت لپاش قرمز شده بود)وای ببخشیدددد
کوک ،ته رو بلند کرد
_گفتم که اشکال نداره
سفارشتون چی بود؟
_یه قهوه تو چی میخوری جایانگ؟
€منم یه قهوه میخورم
چشم الان براتون میارم
€جناب کوک چرا انقدر به اون مرد لبخند میزنین تاحالا ندیده بودم انقدر لبخند بزنین نکنهههههه........
_یااااا چی میگی البته نمیدونم شاید
€عه مبارکههههه
بفرمایید سفارشتون من میرم
_وایسا اسمت چیه ؟
تهیونگ ...کیم تهیونگ
_او باشه برو
کوک نمیدونست چرا ولی قلبش تند تند میزد و دلش میخواست ته پیشش بشینهبه هر حال اون برای کار مهمتری اومده بود
_خوب دیگه بریم دیر میشه
€چشم
محموله ها رو گرفتن و قرار شد چند روزی اونجا بمونن
(نصف شب)
_خب جایانگ من برم یه قدم بزنم بیام
€ولی قربان تنهایی خطر ناکه
_یاااا بچه نیستم که زود برمیگردم
در حال قدم زدن دور دریاچه شهر مویو بود که ته رو دید رفت پیشش و سلام کرد
_او سلام
س ..سلام
_میای باهم قدم بزنیم ؟
او حتما
_خب بزار چند تا سوال ازت بپرسم خبببب سینگلی؟
بله
_یعنی دوست دختر نداری؟
خوب ....قربان من گی هستم دوست دختر ندارم.
_او پس نیاز به یه دوست پسر داری
خوب بله
_چطوره دوست پسر من بشی؟
خوب باید در موردش فکر کنم
_فکر کردن نمیخواد بگو بببنممم
خوب باشه
_پس الان تو دوست پسر منی ؟
یس
_پس بیا به امارت من داخل این شهر
شما امارت داریددددد؟
_آره تازه کجاشو دیدی فعلا بیا بریم
باش
تا میخواست بره محکم پاشخور به سنگ وافتاد زمین و پاش زخم شد
آییییییییی
کوک تا این صحنه رو دید براید استایل بقلش کرد
ق.ق..قرباننن
_دیگه من قربان نیستم منو کوک صدا کن باشه؟
باش (بایه لبخند گوگولی)
قند تو دل کوک آب شد و نا خاسته لبشو گذاشت رو لب ته با کمال تعجب ته هم همکاری میکرد تا اینکه صدای آتیش بازی اومد
او تعجبی نداره امشب جشن محلی هست
_وایسا ببینم من یهویی لبام به لبات خورد بعد تو چرا همکاری کردی
خوب شاید عاشقتون شدم
اینو که گفت کوک یه دل که نه صد دل عاشقش شد ولی سعی کدک بروز نده
_او خوب بلدی دلبری کنیا
)لبخند زد
_ خب حالا بیا بریم تو امارت تورو معرفی کنم به همه
همه؟
_آره همه
شرط پارت بعدی ۲۰ لایک
۱۰ کامنت
#فیک
#تهکوک
۴.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.