احساس عجیب پارت 9
ویو نویسنده:
رین درو باز کرد باجی با یه چهره سرد جلو در وایساده بود
رین: باجی؟..... خوبی؟
باجی: .....
رین: باجی... باجی... داری نگرانم میکنی چی شده؟....
باجی: رین...... میشه بیای بیرون... کارت دارم
رین: حتما... یه لحظه..... داداش دارم میرم بیرون
ران: باز نری فردا بیای ها
رین : هرهرهر خیار شور
باجی ورین رفتن همون پارک همیشگی رانو ریندو هم از سر فضولی دنبالشون راه افتادن
پرش زمانی به داخل پارک:
رین. : باجی... چیزی میخواستی بهم بگی...
باجی: رین.. دیگه تحمل ندارم... من... من...
من دوست دارم...(با داد)
رین. ران. ریندو. : چیی؟
رین: .....
باجی : رین... رین... رین یه چیزی بگو... بگو تو احساست مث من نیس بگو و قلبمو بشکون(اینجا رو جوری گف ریندو و
ران هم شنیدن)
رین: من... من... من همیشه.. همیشه فک میکردم... فک میکردم احساسم بهت یه طرفس.. برای همین...
ویو باجی:
وقتی صداش در نیومد فک کردم دیگه همین دوستی ساده هم بینمون از بین بردم اما اون گف (فک میکردم احساسم بهت یه طرفس برای همین چیزی نگفتم)
سرمو اوردم بالا... دیدم دارم گریه میکنه
پرید تو بغلمو شرو کرد به گریه کردن
چون شوکه بودم اروم بغلش کردم..... اصلا باورم نمیشه... چقدر بغلش گرمه...
ویو رین:
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم... داش گریم میگرفت یهو بغضم ترکیدو شرو کردم به گریه کردن تو بغلش... باورم نمیشد... تمام این مدت... اونم دوسم داش..
ویو نویسنده:
ران اون پشت حسابی حرسش گرفته بود... ی چاغو برداشت
میخواست باجی رو بکشه که....
________________________________________
یوهاهاها
ایزی ایزی تومام تومام
رین درو باز کرد باجی با یه چهره سرد جلو در وایساده بود
رین: باجی؟..... خوبی؟
باجی: .....
رین: باجی... باجی... داری نگرانم میکنی چی شده؟....
باجی: رین...... میشه بیای بیرون... کارت دارم
رین: حتما... یه لحظه..... داداش دارم میرم بیرون
ران: باز نری فردا بیای ها
رین : هرهرهر خیار شور
باجی ورین رفتن همون پارک همیشگی رانو ریندو هم از سر فضولی دنبالشون راه افتادن
پرش زمانی به داخل پارک:
رین. : باجی... چیزی میخواستی بهم بگی...
باجی: رین.. دیگه تحمل ندارم... من... من...
من دوست دارم...(با داد)
رین. ران. ریندو. : چیی؟
رین: .....
باجی : رین... رین... رین یه چیزی بگو... بگو تو احساست مث من نیس بگو و قلبمو بشکون(اینجا رو جوری گف ریندو و
ران هم شنیدن)
رین: من... من... من همیشه.. همیشه فک میکردم... فک میکردم احساسم بهت یه طرفس.. برای همین...
ویو باجی:
وقتی صداش در نیومد فک کردم دیگه همین دوستی ساده هم بینمون از بین بردم اما اون گف (فک میکردم احساسم بهت یه طرفس برای همین چیزی نگفتم)
سرمو اوردم بالا... دیدم دارم گریه میکنه
پرید تو بغلمو شرو کرد به گریه کردن
چون شوکه بودم اروم بغلش کردم..... اصلا باورم نمیشه... چقدر بغلش گرمه...
ویو رین:
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم... داش گریم میگرفت یهو بغضم ترکیدو شرو کردم به گریه کردن تو بغلش... باورم نمیشد... تمام این مدت... اونم دوسم داش..
ویو نویسنده:
ران اون پشت حسابی حرسش گرفته بود... ی چاغو برداشت
میخواست باجی رو بکشه که....
________________________________________
یوهاهاها
ایزی ایزی تومام تومام
۴۵۳
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.