part 4✨️
part_4✨️
هه رین با شنیدن اسم دوست دختر یونجون و مهمونیه فردا اهی کشید و به چشمای قهوه ای پسر خیره شد
"متاسفانه نمیتونم یونجون پدرم و برنامه هاشو که میشناسی "
و سرشه به زیر انداخت
یونجون از رو زمین بلند شد و سمت دختر حرکت کرد
"اشکال نداره دختر یه روز دیگه میریم حالا نظرت چیه برای بدرقه کردنت بهت دوکبوکیه تند بدم ؟"
و یکی از اون لبخند های درخشانش که همیشه دل هه رین و آب می کرد زد
دختر هم لبخندی زد و بعد از تایید باهم از باشگاه بیرون زدن
بعد از رسیدن به یه دکه ی خیابونی و خوردن دوکبوکی و کمی سوجو هردو از هم خداحافظی کردن و به خونه هاشون برگشتن
**
هه رین ساعت شیش صبح از خواب بیدار شد و بعد از جمع کردن وسایل هاش به کمک خدمتکار ها رفت تا در کنار پدرش صبحونه بخوره از اونجایی که دیشب ساعت چهار صبح خوابیده بود و فقط دوساعت خوابیده بود همش خمیازه میکشید و زیر چشماش گود افتاده بود
سر میز نشست و بعد صبح به خیر گفتن زیر لبی به پدرش کمی از صبحونشو خورد پدرش سرفه نمادینی کرد تا هه رین خوابالودو به خودش بیاره
"برنامه هات دست منشیه جدیدت جیناست همه ی کارا رو درست انجام بده و برنامه هارو سر تایم انجام بده کم کاری هم نداریم هه رین "
هه رین اخم ریزی کرد و به پدرش خیره شد چرا سر خود منشیشو عوض کرده بود ؟ منشیش دختر خوبی بود و کارا رو به موقع انجام میداد و به خوبی رو برنامه ها نظارت داشت
به پدرش نگاه کرد و با کمی عصبانیت و ناراحتیه مشهودی داخل صداش گفت
"پدر برای چی منشیه منو عوض کردین ؟ اون کارشو خوب انجام میداد"
پدرش اخم غلیظی کرد و گفت
" حاشیه نرو هه رین به کار هایی که گفتم عمل کن "
هه رین که مثل هر روز از اوقات تلخی های پدرش اشتهاش کور شده بود از پشت میز بلند شد و بعد از خداحافظیه کوتاهی و گفتن ماه بعدی میبینمتون خونرو به مقصد فرودگاه اینچئون ترک کرد
خواب بود و با تکون خوردن های مکرر شونش از خواب بیدار شد
جینا بود منشیه جدیدش
" خانم چان مثل اینکه هواپیما قراره فرود بیاد خواهشا کمربندتونو ببندید"
هه رینچشمی از اینادبی صحبت کردن دختر چرخوند و کار رو که گفته بود انجام داد و بعد از نیم ساعت هواپیما رو باند فرودگاه هیتروعه لندن فرود اومد از هواپیما خارج شدن و به سمت سالن اصلی فرودگاه حرکت کردن دوتا از بادیگارد هاش به سمت قسمت تحویل بار رفت و تا چمدون هارو تحویل بگیره
از اونجایی که هنوز بدنش بخاطر دوازده ساعت پرواز طولانی کوفته بود روی صندلی ها نشست تا کار تحویل بار تموم شه و برن سراغ کار های امنیتی و چکینگ....
هه رین با شنیدن اسم دوست دختر یونجون و مهمونیه فردا اهی کشید و به چشمای قهوه ای پسر خیره شد
"متاسفانه نمیتونم یونجون پدرم و برنامه هاشو که میشناسی "
و سرشه به زیر انداخت
یونجون از رو زمین بلند شد و سمت دختر حرکت کرد
"اشکال نداره دختر یه روز دیگه میریم حالا نظرت چیه برای بدرقه کردنت بهت دوکبوکیه تند بدم ؟"
و یکی از اون لبخند های درخشانش که همیشه دل هه رین و آب می کرد زد
دختر هم لبخندی زد و بعد از تایید باهم از باشگاه بیرون زدن
بعد از رسیدن به یه دکه ی خیابونی و خوردن دوکبوکی و کمی سوجو هردو از هم خداحافظی کردن و به خونه هاشون برگشتن
**
هه رین ساعت شیش صبح از خواب بیدار شد و بعد از جمع کردن وسایل هاش به کمک خدمتکار ها رفت تا در کنار پدرش صبحونه بخوره از اونجایی که دیشب ساعت چهار صبح خوابیده بود و فقط دوساعت خوابیده بود همش خمیازه میکشید و زیر چشماش گود افتاده بود
سر میز نشست و بعد صبح به خیر گفتن زیر لبی به پدرش کمی از صبحونشو خورد پدرش سرفه نمادینی کرد تا هه رین خوابالودو به خودش بیاره
"برنامه هات دست منشیه جدیدت جیناست همه ی کارا رو درست انجام بده و برنامه هارو سر تایم انجام بده کم کاری هم نداریم هه رین "
هه رین اخم ریزی کرد و به پدرش خیره شد چرا سر خود منشیشو عوض کرده بود ؟ منشیش دختر خوبی بود و کارا رو به موقع انجام میداد و به خوبی رو برنامه ها نظارت داشت
به پدرش نگاه کرد و با کمی عصبانیت و ناراحتیه مشهودی داخل صداش گفت
"پدر برای چی منشیه منو عوض کردین ؟ اون کارشو خوب انجام میداد"
پدرش اخم غلیظی کرد و گفت
" حاشیه نرو هه رین به کار هایی که گفتم عمل کن "
هه رین که مثل هر روز از اوقات تلخی های پدرش اشتهاش کور شده بود از پشت میز بلند شد و بعد از خداحافظیه کوتاهی و گفتن ماه بعدی میبینمتون خونرو به مقصد فرودگاه اینچئون ترک کرد
خواب بود و با تکون خوردن های مکرر شونش از خواب بیدار شد
جینا بود منشیه جدیدش
" خانم چان مثل اینکه هواپیما قراره فرود بیاد خواهشا کمربندتونو ببندید"
هه رینچشمی از اینادبی صحبت کردن دختر چرخوند و کار رو که گفته بود انجام داد و بعد از نیم ساعت هواپیما رو باند فرودگاه هیتروعه لندن فرود اومد از هواپیما خارج شدن و به سمت سالن اصلی فرودگاه حرکت کردن دوتا از بادیگارد هاش به سمت قسمت تحویل بار رفت و تا چمدون هارو تحویل بگیره
از اونجایی که هنوز بدنش بخاطر دوازده ساعت پرواز طولانی کوفته بود روی صندلی ها نشست تا کار تحویل بار تموم شه و برن سراغ کار های امنیتی و چکینگ....
۱.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.