رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴⁰ ¤
___________________________
" یک هفته بعد "
بازم داشت بارون میبارید
این دفعه آسمون غمگین تر شده بود
انگار آسمون هم داشت برای من گریه میکرد :)
دلم خیلی گرفته بود ، دوست داشتم برم زیر بارون تا میتونستم گریه کنم
دیگه خسته شدم و بلند شدم یه هودی لش سیاه پوشیدم ، پوتین هامم پوشیدم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و بدون این که چتر بردارم از اتاقم رفتم بیرون
این یوپ و جنا روی مبل کنار هم نشسته بودن
بدون توجه بهشون ، و با بغضی که داشتم از پله ها رفتم پایین
این یوپ : کجا
آماندا : دارم میرم بیرون زیر بارون یکم حال و هوا عوض کنم
این یوپ : لازم نکرده ، سرما میخوری
آماندا : لباس گرم پوشیدم ، در ضمن توعم لازم نکرده نگران من باشی
این یوپ : توی بارون حواست به رانندگی باشه تصادف نکنی ( پسرم واقعا فازت چیه ، اول با یه دختر میای خونه الانم مثلا نگرانش شدی 😐 )
بدون هیچ حرفی از عمارت زدم بیرون
رفتم سمت پارکینگ و دنبال ماشین مشکی گشتم
آهان پیداش کردم
با اینکه خیلی وقته سوارش نشدم ولی از همیشه تمیز تر بود
خب این یوپ نمیزاشت که ماشین هاش کثیف بمونن
این ماشین هم داد به من
سوارش شدم و ماشین رو روشن کردم ، از پارکینگ در اومدم بیرون
بارون خیلی شدید شده بود
برف پاکن رو روشن کردم و ریموت رو زدم
به سمت پل شهر روندم
اشکی که توی چشمام جمع شده بود بالاخره ریخت
کل راه همینجوری گذشت و بالاخره رسیدم
از ماشین پیاده شدم و اهمیتی ندادم که خیس میشم
_______________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ⁴⁰ ¤
___________________________
" یک هفته بعد "
بازم داشت بارون میبارید
این دفعه آسمون غمگین تر شده بود
انگار آسمون هم داشت برای من گریه میکرد :)
دلم خیلی گرفته بود ، دوست داشتم برم زیر بارون تا میتونستم گریه کنم
دیگه خسته شدم و بلند شدم یه هودی لش سیاه پوشیدم ، پوتین هامم پوشیدم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و بدون این که چتر بردارم از اتاقم رفتم بیرون
این یوپ و جنا روی مبل کنار هم نشسته بودن
بدون توجه بهشون ، و با بغضی که داشتم از پله ها رفتم پایین
این یوپ : کجا
آماندا : دارم میرم بیرون زیر بارون یکم حال و هوا عوض کنم
این یوپ : لازم نکرده ، سرما میخوری
آماندا : لباس گرم پوشیدم ، در ضمن توعم لازم نکرده نگران من باشی
این یوپ : توی بارون حواست به رانندگی باشه تصادف نکنی ( پسرم واقعا فازت چیه ، اول با یه دختر میای خونه الانم مثلا نگرانش شدی 😐 )
بدون هیچ حرفی از عمارت زدم بیرون
رفتم سمت پارکینگ و دنبال ماشین مشکی گشتم
آهان پیداش کردم
با اینکه خیلی وقته سوارش نشدم ولی از همیشه تمیز تر بود
خب این یوپ نمیزاشت که ماشین هاش کثیف بمونن
این ماشین هم داد به من
سوارش شدم و ماشین رو روشن کردم ، از پارکینگ در اومدم بیرون
بارون خیلی شدید شده بود
برف پاکن رو روشن کردم و ریموت رو زدم
به سمت پل شهر روندم
اشکی که توی چشمام جمع شده بود بالاخره ریخت
کل راه همینجوری گذشت و بالاخره رسیدم
از ماشین پیاده شدم و اهمیتی ندادم که خیس میشم
_______________________________
۲.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.