Whalien 52 Part ᯓ 20
چراغ آشپزخونه خاموش میشه و صدای قدمای آروم مامان تا
اتاقش امتداد پیدا میکنه...
به نفس نفس میفتم...مقاومت خسته ام کرده...
اشکام که ضعف منو میبینن راهشون رو به بیرون باز میکنن.
بدون وقفه...مثل یک چشمه...چشمام میجوشن و صورت و لبای خشکم رو آبیاری میکنن.
با گریه آروم میشم...
با وجود اینکه اسم دوقطبی رو با خودم یدک نمیکشم...ولی سرم با هر قطره ی اشک خالی و خالی تر میشه.
خودمو به آینه ی اتاقم میرسونم...
خومو مجبور میکنم که به خودم زل بزنم...
نگاه کن مین یونگی!
این تویی...اشکایی که ازشون متنفری صورتتو خیس کردن و تو ازشون ممنونی.
ممنونی که اجازه نمیدن سرت منفجر بشه.
ممنونی که وادارت میکنن جلوی آینه وایستی و صورت خودت رو به یاد بیاری.
ممنونی که جلوی مامان بیرون نریختن.
به خودم نگاه میکنم و میترسم از روزی که بخوام از نگاه کردن به خودم بترسم.
روزایی که من بخوام از پوست رنگ پریده و چشمای سرد و کوچیک خودم بترسم منو میترسونن.
متوجه میشم...
من از تهیونگ نمیترسم...از اینکه شبیهش بشم میترسم.
به نفس نفس میفتم...مقاومت خسته ام کرده...
اشکام که ضعف منو میبینن راهشون رو به بیرون باز میکنن.
بدون وقفه...مثل یک چشمه...چشمام میجوشن و صورت و لبای خشکم رو آبیاری میکنن.
با گریه آروم میشم...
با وجود اینکه اسم دوقطبی رو با خودم یدک نمیکشم...ولی سرم با هر قطره ی اشک خالی و خالی تر میشه.
خودمو به آینه ی اتاقم میرسونم...
خومو مجبور میکنم که به خودم زل بزنم...
نگاه کن مین یونگی!
این تویی...اشکایی که ازشون متنفری صورتتو خیس کردن و تو ازشون ممنونی.
ممنونی که اجازه نمیدن سرت منفجر بشه.
ممنونی که وادارت میکنن جلوی آینه وایستی و صورت خودت رو به یاد بیاری.
ممنونی که جلوی مامان بیرون نریختن.
به خودم نگاه میکنم و میترسم از روزی که بخوام از نگاه کردن به خودم بترسم.
روزایی که من بخوام از پوست رنگ پریده و چشمای سرد و کوچیک خودم بترسم منو میترسونن.
متوجه میشم...
من از تهیونگ نمیترسم...از اینکه شبیهش بشم میترسم.
۲.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.