"I fell in love with someone'' (P24)
"I fell in love with someone'' (P24)
#جمهوری_اسلامی_ایران
ولی میترسیدم...ازم عصبانی بشه..رفتم سمت پنجره...مطمئن بودم کوک پشتم داره میاد.
کوک : ا.ت چیزی شده؟
دیگه نمیتونستم جلو بغض هامو بگیریم زدم زیر گریه...
ا.ت : جو..نگ..هق..کوک خیلیبدی*گریه*
کوک : هان؟ ا.ت حالت خوبه چیزی شده*نگران*
ا.ت : نزدیکم نشو*گریه*
کوک : ا.ت آروم باش بهم بگو چی شده
ا.ت : جونگکوک ازم دور باش*داد،گریه*
*میفته زمین*
کوک : ا.ت!! حالت خوبه*نگران*
میکشونه تو آغوش خودش...
کوک : بهم بگو چیشده پرنسسم، اگه کار بدی کردم منو ببخش
ا.ت : تو..ازم هقق متنفری*گریه*
کوک : چی!! کی این چرت پرت هارو بهت گفت*جدی*
کوک : منو نگاه ا.ت
ا.ت : ....
کوک : ا.ت جوابم بده*جدی*
ا.ت : ت...تو هقق با لیا..
کوک : هیسسس بسه
ا.ت : یعنی چی بسه *داد،گریه*
ا.ت : اون بهم گفت از دوران دبیرستان عاشق هم بودین
کوک : پس برا همین از عمارت رفتی بیرون
بلند شدم روبه ا.ت اروم نزدیکش رفتم گفتم...
کوک : من اون فقط یه مدت باهم بودیم(یه مدت بله😔)
ا.ت : پ..پس داشتید جلوی تی وی...چیکار میکر...
کوک صحبت ا.ت رو قطع کرد...
کوک : هیسس هیچ حرفی نباشه..تنها دلیلی که براش زندم تویی..
کوک خمار به ل.ب های ا.ت زل میزنه آروم نزدیکش میشه دستای ا.ت رو پشت سرش قفل میکنه
ا.ت : داری چیکار می...
و با قرار دادن ل.ب های کوک رو ل.ب های ا.ت حرف ا.ت قطع شد...آروم ا.ت رو میکشونه سمت(میدونید دیگه؟!)...به آرومی پیرهن خودش در میاره...
از زبان ا.ت : داشتم نفس کم میاوردم زدم به شونه کوک اما اون دست بردار نبود...(ا.ت بیماری آسم داره یعنی بیماری نفس تنگی)
از ا.ت معلوم بود نفس کم آورده...وقتی از ا.ت جدا شد...
کوک : چیشده؟
ا.ت : چیکار میکنی عوضی(ببخشید)داشتی...هقق...منو میکشتی..هق..
کوک :ا.ت!...تو...بیماری.آسم داری؟
کوک : چرا چیزی بهم نگفتی*تعجب*
ا.ت : جونگکوک *بغض*
کوک ا.ت رو تو بغل خودش میگیره....
کوک : باشه پرنسسم معذرت میخوام...
صبح ویو :
از زبان ا.ت : با تابش نور خورشید رو چشم هام بیدار شدم...نمیدونم دیشب چیشد که یهو تو بغل کوک خوابم برد برگشتم سمت کوک دستاشو محکم دورم حلق کرده..این فک کرده میخوام فرار کنم یا چی؟ آروم نزدیک صورتش شدم..اون توی خواب همش اخم میکنه رو گونش بوسه ای گذاشتم وقتی چشمم آروم خورد به بدن عضله ایش نگاهم بدجوری آتیش کرد اروم دستم بردم سمتمش داشتم سیکس پک هاشو لمس میکردم که یهو احساس کردم یه نفر بهم خیمه زده....بهش زل زدم کوک بودددددد..
ا.ت : عه بیدار بودییییی
کوک : بدون اجازه ی من به سیکس پک های عزیزم دست زدی ها؟
ا.ت : عهههه کی بهشون دست زدم
کوک : معلومه*
ا.ت" دیدم پاشد یهو اومد سمتم منو پرت کرد رو تخت شروع کرد به قلقلک دادنم....
ا.ت : کوک..و...ولم...کن
کوک : ولت نمیکنم شیطون کوچولو
دیگه طاقت نداشتم زدم رو...ادامه داره
#جمهوری_اسلامی_ایران
ولی میترسیدم...ازم عصبانی بشه..رفتم سمت پنجره...مطمئن بودم کوک پشتم داره میاد.
کوک : ا.ت چیزی شده؟
دیگه نمیتونستم جلو بغض هامو بگیریم زدم زیر گریه...
ا.ت : جو..نگ..هق..کوک خیلیبدی*گریه*
کوک : هان؟ ا.ت حالت خوبه چیزی شده*نگران*
ا.ت : نزدیکم نشو*گریه*
کوک : ا.ت آروم باش بهم بگو چی شده
ا.ت : جونگکوک ازم دور باش*داد،گریه*
*میفته زمین*
کوک : ا.ت!! حالت خوبه*نگران*
میکشونه تو آغوش خودش...
کوک : بهم بگو چیشده پرنسسم، اگه کار بدی کردم منو ببخش
ا.ت : تو..ازم هقق متنفری*گریه*
کوک : چی!! کی این چرت پرت هارو بهت گفت*جدی*
کوک : منو نگاه ا.ت
ا.ت : ....
کوک : ا.ت جوابم بده*جدی*
ا.ت : ت...تو هقق با لیا..
کوک : هیسسس بسه
ا.ت : یعنی چی بسه *داد،گریه*
ا.ت : اون بهم گفت از دوران دبیرستان عاشق هم بودین
کوک : پس برا همین از عمارت رفتی بیرون
بلند شدم روبه ا.ت اروم نزدیکش رفتم گفتم...
کوک : من اون فقط یه مدت باهم بودیم(یه مدت بله😔)
ا.ت : پ..پس داشتید جلوی تی وی...چیکار میکر...
کوک صحبت ا.ت رو قطع کرد...
کوک : هیسس هیچ حرفی نباشه..تنها دلیلی که براش زندم تویی..
کوک خمار به ل.ب های ا.ت زل میزنه آروم نزدیکش میشه دستای ا.ت رو پشت سرش قفل میکنه
ا.ت : داری چیکار می...
و با قرار دادن ل.ب های کوک رو ل.ب های ا.ت حرف ا.ت قطع شد...آروم ا.ت رو میکشونه سمت(میدونید دیگه؟!)...به آرومی پیرهن خودش در میاره...
از زبان ا.ت : داشتم نفس کم میاوردم زدم به شونه کوک اما اون دست بردار نبود...(ا.ت بیماری آسم داره یعنی بیماری نفس تنگی)
از ا.ت معلوم بود نفس کم آورده...وقتی از ا.ت جدا شد...
کوک : چیشده؟
ا.ت : چیکار میکنی عوضی(ببخشید)داشتی...هقق...منو میکشتی..هق..
کوک :ا.ت!...تو...بیماری.آسم داری؟
کوک : چرا چیزی بهم نگفتی*تعجب*
ا.ت : جونگکوک *بغض*
کوک ا.ت رو تو بغل خودش میگیره....
کوک : باشه پرنسسم معذرت میخوام...
صبح ویو :
از زبان ا.ت : با تابش نور خورشید رو چشم هام بیدار شدم...نمیدونم دیشب چیشد که یهو تو بغل کوک خوابم برد برگشتم سمت کوک دستاشو محکم دورم حلق کرده..این فک کرده میخوام فرار کنم یا چی؟ آروم نزدیک صورتش شدم..اون توی خواب همش اخم میکنه رو گونش بوسه ای گذاشتم وقتی چشمم آروم خورد به بدن عضله ایش نگاهم بدجوری آتیش کرد اروم دستم بردم سمتمش داشتم سیکس پک هاشو لمس میکردم که یهو احساس کردم یه نفر بهم خیمه زده....بهش زل زدم کوک بودددددد..
ا.ت : عه بیدار بودییییی
کوک : بدون اجازه ی من به سیکس پک های عزیزم دست زدی ها؟
ا.ت : عهههه کی بهشون دست زدم
کوک : معلومه*
ا.ت" دیدم پاشد یهو اومد سمتم منو پرت کرد رو تخت شروع کرد به قلقلک دادنم....
ا.ت : کوک..و...ولم...کن
کوک : ولت نمیکنم شیطون کوچولو
دیگه طاقت نداشتم زدم رو...ادامه داره
۱۵.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.