(9) You love a vampire : part 1
لی: این اشکالی داره؟
_اگه بخوان تاج و تختش رو بگیرن چی؟
لی: پرنسس انقدر بد بین نباشین...ممکنه اتفاقای بهتری بیفته
_من بد بین نیستم اما....نگرانم
لی: پس ما اینجا چی کاره ایم...نگران نباش نمیزاریم اتفاقی بیفته
_باشه لی
لی: میخوای یکمی استراحت کنی؟
_نه ممنون... خوبم
لی سرشو به نشونه تایید تکون داد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی کنار درخت همیشگی نشسته بود و به اتفاقای امروز فکر میکرد که یه نفر از پشت چشماش رو گرفت
_هی کی هستی؟... دستتو بردار
چیزی نمیگفت و خندشو کنترل میکرد
_وایسا ببینم تو یه مرد خوشگل، خوش قیافه، خوشتیپ با موهای مشکی نیستی؟
تائو: عاااا...شاید😅
_یعنی چی شاید؟
تائو: نچ نچ نچ ...چه پرنسس بی حوصله ای😂
_😂دستتو بردار تائو...من صداتو میشناسم کلک
دستش رو از صورت لیلی برداشت و کنارش نشست و گونش رو بوسید
تائو به شوخی گفت: حال شما چطوره سرورم؟
_😅خوبم شوالیه
تائو: 😅
سرش رو روی شونه ی تائو گذاشت هنوز از چشماش اشک میومد
_تو چطوری؟
تائو: من خو...لیلی؟؟
_بله
تائو: داری گریه میکنی؟؟!!
_ن...نه
سریع اشکاش رو پاک کرد
تائو: چیشده؟
_هیچی فقط یکم با سوهو دعوام شد
تائو: به خاطر چی؟
_اون داره با پارشاه دشمن صلح میکنه
تائو: کریس و میگی؟
_آره...اما من میترسم بخواد تاج و تخت سوهو رو بگیره
تائو: هوووف لیلی تو که میدونی وقتی سوهو بخواد کاری بکنه به حرف کسی گوش نمیده
_آره میدونم اما نگرانم
تائو: نگرانیت رو میفهمم....اما ممکنه اتفاق های خوبی بیفته لیلی...باید تحمل کنیم باشه؟
_باشه
تائو: نبینم دیگه اشکاتو ها... خب؟
_باشه
سرشو روی شونه تائو گذاشت و چشماشو بست
تائو: لیلی...
_بله؟
تائو: هیچوقت نرو باشه؟ قول بده همیشه پیشم بمونی
_من همیشه پیشت میمونم...برای همیشه
تائو: خوبه...خیلی خوبه
خودش رو تو بغل تائو چسبوند تائو هم محکم به خودش فشارش داد
_😂آیی له شدم
تائو: اصلا میخوای تو خودم حل شی؟😂
_😂نه!
تائو شروع کرد به قلقلک دادنش
_😂وااای تائو ولم کن
تائو: نخیر😂
_😂آیییی دیوونه ولم کن
تائو دست از قلقلک نکشید و لیلی رو بیشتر قلقلک داد . بعد از کلی قلقلک بغلش کرد لیلی هم توی بغلش لبخند زد و گفت:
_تائو...
تائو: بله؟
_دوست دارم
تائو: من خیلی بیشتر لیلی...
هر دو چشماشون رو بستن تائو آروم لباهاشو روی لبای لیلی گذاشت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون وارد اتاق شد
کریس: اون چیه؟
لوهیون: مگه نمیبینی نامه
کریس:بده ببینم
شروع به خوندنش کرد
کریس:هه، پس بالاخره اون احمقا میخوان با ما صلح کنن
لوهیون لبخندی شرور زد و تائید کرد
لوهیون: حالا....برنامت چیه؟
کریس: فردا راه میفتیم و به قلمروی کیم میریم به همه بگو اماده باشن...خودتم اماده باش که باید بریم
لوهیون: باشه...هرچی تو بگی
عشوه اومد و رفت
قبل از اینکه از در بره بیرون برگشت سمت کریس
لوهیون: بای کریس
بعدم در هارو بهم کوبید
همین که از در بیرون رفت کریس از جاش بلند شد و روبه پنجره اتاقش ایستاد و به منظره بیرون خیره شد . با خودش گفت:
به زودی من پادشاه تمام خون آشام های دنیا میشم!
خنده ی بلندش توی تمام قصر پیچید
ادامه دارد...
*دوستان امیدوارم لذت برده باشید نظر یادتون نره🤗*
_اگه بخوان تاج و تختش رو بگیرن چی؟
لی: پرنسس انقدر بد بین نباشین...ممکنه اتفاقای بهتری بیفته
_من بد بین نیستم اما....نگرانم
لی: پس ما اینجا چی کاره ایم...نگران نباش نمیزاریم اتفاقی بیفته
_باشه لی
لی: میخوای یکمی استراحت کنی؟
_نه ممنون... خوبم
لی سرشو به نشونه تایید تکون داد
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لیلی کنار درخت همیشگی نشسته بود و به اتفاقای امروز فکر میکرد که یه نفر از پشت چشماش رو گرفت
_هی کی هستی؟... دستتو بردار
چیزی نمیگفت و خندشو کنترل میکرد
_وایسا ببینم تو یه مرد خوشگل، خوش قیافه، خوشتیپ با موهای مشکی نیستی؟
تائو: عاااا...شاید😅
_یعنی چی شاید؟
تائو: نچ نچ نچ ...چه پرنسس بی حوصله ای😂
_😂دستتو بردار تائو...من صداتو میشناسم کلک
دستش رو از صورت لیلی برداشت و کنارش نشست و گونش رو بوسید
تائو به شوخی گفت: حال شما چطوره سرورم؟
_😅خوبم شوالیه
تائو: 😅
سرش رو روی شونه ی تائو گذاشت هنوز از چشماش اشک میومد
_تو چطوری؟
تائو: من خو...لیلی؟؟
_بله
تائو: داری گریه میکنی؟؟!!
_ن...نه
سریع اشکاش رو پاک کرد
تائو: چیشده؟
_هیچی فقط یکم با سوهو دعوام شد
تائو: به خاطر چی؟
_اون داره با پارشاه دشمن صلح میکنه
تائو: کریس و میگی؟
_آره...اما من میترسم بخواد تاج و تخت سوهو رو بگیره
تائو: هوووف لیلی تو که میدونی وقتی سوهو بخواد کاری بکنه به حرف کسی گوش نمیده
_آره میدونم اما نگرانم
تائو: نگرانیت رو میفهمم....اما ممکنه اتفاق های خوبی بیفته لیلی...باید تحمل کنیم باشه؟
_باشه
تائو: نبینم دیگه اشکاتو ها... خب؟
_باشه
سرشو روی شونه تائو گذاشت و چشماشو بست
تائو: لیلی...
_بله؟
تائو: هیچوقت نرو باشه؟ قول بده همیشه پیشم بمونی
_من همیشه پیشت میمونم...برای همیشه
تائو: خوبه...خیلی خوبه
خودش رو تو بغل تائو چسبوند تائو هم محکم به خودش فشارش داد
_😂آیی له شدم
تائو: اصلا میخوای تو خودم حل شی؟😂
_😂نه!
تائو شروع کرد به قلقلک دادنش
_😂وااای تائو ولم کن
تائو: نخیر😂
_😂آیییی دیوونه ولم کن
تائو دست از قلقلک نکشید و لیلی رو بیشتر قلقلک داد . بعد از کلی قلقلک بغلش کرد لیلی هم توی بغلش لبخند زد و گفت:
_تائو...
تائو: بله؟
_دوست دارم
تائو: من خیلی بیشتر لیلی...
هر دو چشماشون رو بستن تائو آروم لباهاشو روی لبای لیلی گذاشت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهیون وارد اتاق شد
کریس: اون چیه؟
لوهیون: مگه نمیبینی نامه
کریس:بده ببینم
شروع به خوندنش کرد
کریس:هه، پس بالاخره اون احمقا میخوان با ما صلح کنن
لوهیون لبخندی شرور زد و تائید کرد
لوهیون: حالا....برنامت چیه؟
کریس: فردا راه میفتیم و به قلمروی کیم میریم به همه بگو اماده باشن...خودتم اماده باش که باید بریم
لوهیون: باشه...هرچی تو بگی
عشوه اومد و رفت
قبل از اینکه از در بره بیرون برگشت سمت کریس
لوهیون: بای کریس
بعدم در هارو بهم کوبید
همین که از در بیرون رفت کریس از جاش بلند شد و روبه پنجره اتاقش ایستاد و به منظره بیرون خیره شد . با خودش گفت:
به زودی من پادشاه تمام خون آشام های دنیا میشم!
خنده ی بلندش توی تمام قصر پیچید
ادامه دارد...
*دوستان امیدوارم لذت برده باشید نظر یادتون نره🤗*
۷.۲k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.