پارت پنجاه و چهارم where are you کجایی به روایت زیحا:
خانم الموند جاجانگمیون و جلبک دریایی درست کرد.او گفت که جیمین خیلی جاجانگمیون دوست دارد.در حال ریختن غذا در کاسه های چینی بود که گوشی اش زنگ خورد.بعد از حرف های کمی که زد گوشی را قطع کرد و سراسیمه از اشپزخانه رفت.الی میز ناهار را چید که او پشت سرش آمد.الی برگشت و او را دید که لباس هایش را عوض کرده و در حال بستن دکمه کتش است.او وقتی دکمه کتش را می بست دستش میلرزید.به الی گفت از بیمارستان به او زنگ زدند باید برود وقتی مطمئن شد چیزی نشده،بر میگردد.الی دست او را گرفته و اطمینان خاطر داده بود که به رزالین میگوید و لازم نیست دوباره برگردد.
کاسه و چاپستیک خانم الموند را از روی میز برداشت و سر جایشان گذاشت.سه تا کاسه را پر از جاجانگمیون کرد و کنار انها جلبک سبز ریخت.پشت یکی از میز ها نشست و دستش را روی میز مشت کرد...به ساعت نگاه کرد. نیم ساعت از اینکه در خانه داد زده بود ناهار اماده است،می گذشت و او هنوز روی صندلی تنها بود.به خودش گفت شاید نباید انقدر زود با انها صمیمی شود،اما جز اخلاقش بود که خیلی زود با مردم گرم میگرفت و به انها وابسته میشد.سرش را در هوا چرخاند و آه بلند و طولانی کشید.به سقف زل زد.
"یکی از کاشی ها با بقیه فرق میکنه،هم در رنگ و هم در اندازه...معمار میتونست..."
با خود گرم صحبت بود که صدای مردانه ای او را به خود اورد.
"معذرت میخوام برای امروز."
سرش را بلند کرد و اب دهانش را قورت داد.
"یه اتفاق غیر منتظره پیش اومد."
کت و شلوار مشکی پوشیده بود.الی فکر کرد او به مکان رسمی می رود که چنین تیپی زده است.
"اما من و خانم الموند ناهار درست کردیم."
سرش را کج کرد تا میز را ببیند.
"اگه منتظر رزالینی، خوابیده."
الی سعی می کرد به شکمش که از گرسنگی درد گرفته بود،اهمیتی ندهد و لبخند بزند.
"خودتون نمیخواید بخورید؟"
"آه جاجانگمیون...گرسنم هم هست اما باید برم."
"میخواین براتون تو ظرف بریزم؟خانم الموند گفت شما جاجانگمیون دوست دارین."
جیمین لبخند زد و اب دهان ناشی از هوس به جاجانگمیون را قورت داد.
"لطف میکنی خانم راشر."
جیمین روی صندلی نشست و الی مشغول ریختن در ظرف پلاستیکی بود که وقتی با خانم الموند اشپزی میکرد در لا به لای ظرف ها دیده بود.
"با رزالین دعوا کردین؟"
جیمین با نمکدان روی میز بازی میکرد.
"راستش اره."
الی سرش در قابلمه بود و صدایش گرفته شنیده میشد.
"میتونم بپرسم چرا؟"
"شنبه میخواستم با رزالین برم بیرون...اما امروز گفتن باید یه مصاحبه انجام بدیم."
با شنیدن اسم مصاحبه الی مطمئن شد این خانه برای یک مرد و زن پولدار نیست.
"اوه خب...برای خانم ها این اتفاق ها مهمه."
"اره اما من نمیتونم نرم."
الی در ظرف را بست و در کیسه پلاستیکی چاپستیک ها را کنار ان گذاشت.
"به هرحال من مردی ام که نمیتونه برای دومین سالگرد ازدواجش حاضر باشه و این یعنی من به کنار رزالین بودم اهمیتی نمیدم."
او از روی صندلی بلند شد و رو به روی الی قرار گرفت.کیسه را گرفت و گفت:
"ببینم میتونم کاری کنم که مصاحبه رو بندازم برای یه روز دیگه.لطفا مواظب رزی باش.ممنونم خانم راشر."
جیمین وقتی در خانه را باز کرد و باد از حیاط به داخل وزید،از پشت سر صدای زن را شنید.
"الی...بهم بگید الی."
کاسه و چاپستیک خانم الموند را از روی میز برداشت و سر جایشان گذاشت.سه تا کاسه را پر از جاجانگمیون کرد و کنار انها جلبک سبز ریخت.پشت یکی از میز ها نشست و دستش را روی میز مشت کرد...به ساعت نگاه کرد. نیم ساعت از اینکه در خانه داد زده بود ناهار اماده است،می گذشت و او هنوز روی صندلی تنها بود.به خودش گفت شاید نباید انقدر زود با انها صمیمی شود،اما جز اخلاقش بود که خیلی زود با مردم گرم میگرفت و به انها وابسته میشد.سرش را در هوا چرخاند و آه بلند و طولانی کشید.به سقف زل زد.
"یکی از کاشی ها با بقیه فرق میکنه،هم در رنگ و هم در اندازه...معمار میتونست..."
با خود گرم صحبت بود که صدای مردانه ای او را به خود اورد.
"معذرت میخوام برای امروز."
سرش را بلند کرد و اب دهانش را قورت داد.
"یه اتفاق غیر منتظره پیش اومد."
کت و شلوار مشکی پوشیده بود.الی فکر کرد او به مکان رسمی می رود که چنین تیپی زده است.
"اما من و خانم الموند ناهار درست کردیم."
سرش را کج کرد تا میز را ببیند.
"اگه منتظر رزالینی، خوابیده."
الی سعی می کرد به شکمش که از گرسنگی درد گرفته بود،اهمیتی ندهد و لبخند بزند.
"خودتون نمیخواید بخورید؟"
"آه جاجانگمیون...گرسنم هم هست اما باید برم."
"میخواین براتون تو ظرف بریزم؟خانم الموند گفت شما جاجانگمیون دوست دارین."
جیمین لبخند زد و اب دهان ناشی از هوس به جاجانگمیون را قورت داد.
"لطف میکنی خانم راشر."
جیمین روی صندلی نشست و الی مشغول ریختن در ظرف پلاستیکی بود که وقتی با خانم الموند اشپزی میکرد در لا به لای ظرف ها دیده بود.
"با رزالین دعوا کردین؟"
جیمین با نمکدان روی میز بازی میکرد.
"راستش اره."
الی سرش در قابلمه بود و صدایش گرفته شنیده میشد.
"میتونم بپرسم چرا؟"
"شنبه میخواستم با رزالین برم بیرون...اما امروز گفتن باید یه مصاحبه انجام بدیم."
با شنیدن اسم مصاحبه الی مطمئن شد این خانه برای یک مرد و زن پولدار نیست.
"اوه خب...برای خانم ها این اتفاق ها مهمه."
"اره اما من نمیتونم نرم."
الی در ظرف را بست و در کیسه پلاستیکی چاپستیک ها را کنار ان گذاشت.
"به هرحال من مردی ام که نمیتونه برای دومین سالگرد ازدواجش حاضر باشه و این یعنی من به کنار رزالین بودم اهمیتی نمیدم."
او از روی صندلی بلند شد و رو به روی الی قرار گرفت.کیسه را گرفت و گفت:
"ببینم میتونم کاری کنم که مصاحبه رو بندازم برای یه روز دیگه.لطفا مواظب رزی باش.ممنونم خانم راشر."
جیمین وقتی در خانه را باز کرد و باد از حیاط به داخل وزید،از پشت سر صدای زن را شنید.
"الی...بهم بگید الی."
۴.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.