ارباب هوس باز من p5
که یکی چاقورو گذاشت رو گلوش
جیمین: هی عوضی! چطور جرعت میکنی نزدیک اموال ما بشی؟
پسره برگشت و چاقو از دستش در آورد بعد شروع کردن کتک کاری،، جیمین اونو تا حد مرگ کتک میزد
که وقتی تهیونگ اومد گفت برو دختررو بیار
ویو ات
دیدم یکی داره اونا رو میزنه منم یه دونه محکم با پا زدم اونجای یکی از پسرا و افتاد ، خواستم برم اون یکی گردنمو گرفت کوبوند تو ماشین
پسره:ای هرزه چطور جرعت میکنی از دست رئیس ما در بری؟
داشت خفم میکرد که تهیونگ زد تو صورت پسره او انداختش زمین و داشتن همو میزدن
که پاشدم، زانوم میسوخت ولی هر جوری شده تا خونه دویدم
ویو جیمین
دختره کو؟فرار کرد؟
ته: اره نمیدونم چرا فرار کرد .
جیمین: بیا بریم پیش هیونگ
ویو ات
رسیدم دم خونه دیدم مامانم داره گریه میکنه
ات: مامان چی شده؟
م: دخترم (با گریه )
پ: تا الان کجا بودی دختر ولگرد هرزه؟
ات: برای چی مامانو به گریه انداختی؟
م: این آشغال هق قمار کرده هق و تورو بهشون فروخته هق هقق
ات: چ چی؟
پ: دوست داشتم دخترمه اختیارشو داشتم دلم میخواست این بی خاصیت رو بفروشم
ات: تو حق نداشتی برای من تصمیم بگیری و ازم سو استفاده کنی!
پ: دهنتو ببیند دختره آشغال!
ات: تو حق نداشتی منو بفروشی عوضیٔ!(عصبی ولی گریه نمیکرد)
پ:اگه نمیخوای همین الان جنازه تو و این زنیکه رو بندازم بهتره فردا مثل بچه آدم سرتو بندازی پایین و باهاشون بری،،،اینو گفت و رفت
ات رفت تو اتاق و درو قفل کرد و با عصبانیت نشسته بود روی تخت که خوابش برد
جیمین: هی عوضی! چطور جرعت میکنی نزدیک اموال ما بشی؟
پسره برگشت و چاقو از دستش در آورد بعد شروع کردن کتک کاری،، جیمین اونو تا حد مرگ کتک میزد
که وقتی تهیونگ اومد گفت برو دختررو بیار
ویو ات
دیدم یکی داره اونا رو میزنه منم یه دونه محکم با پا زدم اونجای یکی از پسرا و افتاد ، خواستم برم اون یکی گردنمو گرفت کوبوند تو ماشین
پسره:ای هرزه چطور جرعت میکنی از دست رئیس ما در بری؟
داشت خفم میکرد که تهیونگ زد تو صورت پسره او انداختش زمین و داشتن همو میزدن
که پاشدم، زانوم میسوخت ولی هر جوری شده تا خونه دویدم
ویو جیمین
دختره کو؟فرار کرد؟
ته: اره نمیدونم چرا فرار کرد .
جیمین: بیا بریم پیش هیونگ
ویو ات
رسیدم دم خونه دیدم مامانم داره گریه میکنه
ات: مامان چی شده؟
م: دخترم (با گریه )
پ: تا الان کجا بودی دختر ولگرد هرزه؟
ات: برای چی مامانو به گریه انداختی؟
م: این آشغال هق قمار کرده هق و تورو بهشون فروخته هق هقق
ات: چ چی؟
پ: دوست داشتم دخترمه اختیارشو داشتم دلم میخواست این بی خاصیت رو بفروشم
ات: تو حق نداشتی برای من تصمیم بگیری و ازم سو استفاده کنی!
پ: دهنتو ببیند دختره آشغال!
ات: تو حق نداشتی منو بفروشی عوضیٔ!(عصبی ولی گریه نمیکرد)
پ:اگه نمیخوای همین الان جنازه تو و این زنیکه رو بندازم بهتره فردا مثل بچه آدم سرتو بندازی پایین و باهاشون بری،،،اینو گفت و رفت
ات رفت تو اتاق و درو قفل کرد و با عصبانیت نشسته بود روی تخت که خوابش برد
۱۰.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.