چیز زیادی تا آفتاب مستقیم نمونده بود و این باعث عصبی شدنش
چیز زیادی تا آفتاب مستقیم نمونده بود و این باعث عصبی شدنش میشد
برای بار آخر، سرش ، شکمش و پاهاش رو لمس کرد و بعد از مطمئن شدن سمت آشپزخونه رفت تا کمی سوپ واسش درست کنه
خمیازه عمیقی کشید و زیر گاز رو کم کرد
برگشت به اتاق و با دیدن لرزش بدن کوک ترسید و سریع نزدیکش رفت
بدش سرد سرد بود و از شدت سرما دندان هاش به هم میخورد
پتو رو روی تنش کشید و کنارش نشست و آروم موهاش رو نوازش کرد و کمی بعد خودش هم به خواب فرو رفت
کمی گذشت و پلک هاش رو به زور باز کرد ، انقدر خسته بود که چشماش از رنگ عسلی به مسی تغییر پیدا کرده بود ، کشی به بدنش داد و آروم سر کوک رو روی بالشت گذاشت
مطمئن بود اگه میخوابید دیگه بیدار نمیشد و الان شرایط حساسی داشت
سمت سرویس رفت و آبی به صورتش زد ، کلافه موهای توی صورتش رو پشت گوش داد و از سرویس بیرون اومد با دیدن کوک که سعی میکنه از روی تخت بلند بشه سمت رفت
" داری چیکار میکنی کوک؟ بخواب بخیه هات تازه اس " a,t
بلند شد و چیزی نگذشت که از شدت فشار و ضعف روی قفسه سینه ات افتاد
"کوک ؟ حالت خوبه؟"a,t
شونه هاش رو سمت خودش گرفت و سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه اما ، از بوی تنش به عطش افتاده بود ، توی همین چند لحظه!
روی تخت نشست و سرش رو گرفت
روی صورتش خم شد و همزمان نگاه کوک به بدنش گره خورد ،تازه متوجه لباسی که تنش بود شد ؛ لباسی که کوتاه و از جمله بندی نازک داشت و فکرش میرفت سمت پاره کردنش
" حالت خوبه ؟ چیزی میخوای واست بیارم؟" a,t
سرش رو بالا گرفت و لب های ترک خوردش رو تر کرد و آروم لب زد
" نه " jk
کنارش نشست و دستی روی پیشونی سفیدش گذاشت
" بخیه هات تازن، ۸ تا بخیه خوردی و باید حواست و جمع کنی تا ..." a,t
حرفش تموم نشده بود که کوک وست حرفش پرید و با اعصبانیت گفت :
" تو دکتر اوردی خونه؟ مگه بهت نگفته بود هیچ کس نباید توی این خونه بیاد بدون اجازه ی من؟"jk
برای بار آخر، سرش ، شکمش و پاهاش رو لمس کرد و بعد از مطمئن شدن سمت آشپزخونه رفت تا کمی سوپ واسش درست کنه
خمیازه عمیقی کشید و زیر گاز رو کم کرد
برگشت به اتاق و با دیدن لرزش بدن کوک ترسید و سریع نزدیکش رفت
بدش سرد سرد بود و از شدت سرما دندان هاش به هم میخورد
پتو رو روی تنش کشید و کنارش نشست و آروم موهاش رو نوازش کرد و کمی بعد خودش هم به خواب فرو رفت
کمی گذشت و پلک هاش رو به زور باز کرد ، انقدر خسته بود که چشماش از رنگ عسلی به مسی تغییر پیدا کرده بود ، کشی به بدنش داد و آروم سر کوک رو روی بالشت گذاشت
مطمئن بود اگه میخوابید دیگه بیدار نمیشد و الان شرایط حساسی داشت
سمت سرویس رفت و آبی به صورتش زد ، کلافه موهای توی صورتش رو پشت گوش داد و از سرویس بیرون اومد با دیدن کوک که سعی میکنه از روی تخت بلند بشه سمت رفت
" داری چیکار میکنی کوک؟ بخواب بخیه هات تازه اس " a,t
بلند شد و چیزی نگذشت که از شدت فشار و ضعف روی قفسه سینه ات افتاد
"کوک ؟ حالت خوبه؟"a,t
شونه هاش رو سمت خودش گرفت و سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه اما ، از بوی تنش به عطش افتاده بود ، توی همین چند لحظه!
روی تخت نشست و سرش رو گرفت
روی صورتش خم شد و همزمان نگاه کوک به بدنش گره خورد ،تازه متوجه لباسی که تنش بود شد ؛ لباسی که کوتاه و از جمله بندی نازک داشت و فکرش میرفت سمت پاره کردنش
" حالت خوبه ؟ چیزی میخوای واست بیارم؟" a,t
سرش رو بالا گرفت و لب های ترک خوردش رو تر کرد و آروم لب زد
" نه " jk
کنارش نشست و دستی روی پیشونی سفیدش گذاشت
" بخیه هات تازن، ۸ تا بخیه خوردی و باید حواست و جمع کنی تا ..." a,t
حرفش تموم نشده بود که کوک وست حرفش پرید و با اعصبانیت گفت :
" تو دکتر اوردی خونه؟ مگه بهت نگفته بود هیچ کس نباید توی این خونه بیاد بدون اجازه ی من؟"jk
۲۷.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.