"Paradise in your hug"
"part 23"
از جام بلند شدم که با لبخند اومد سمت
بینیش و گونه هاش قرمز شده بودن از سرما
+اوه استاد...دیر کردم...عذرمیخوام
_نه اتفاقا به موقع اومدی...بشین
صندلی رو کشید عقب و نشست
با دستاش برفا رو از روی پالتوش میتکوند
با لبخند نگاهش کردم و گفتم
_حالت چطوره؟...بهتری؟!
همینطور که موهاشو مرتب میکرد گفت
+بله...خوشبختانه آسیب زیادی ندیدم
_خوبه.......گارسون!
گارسون رو صدا زدم که اومد سمت میزمون
"سلام خانم پارک چی میل دارین؟!
+سلام...امروز سفارش قبلی رو نمیخوام...یه کاپوچینو برام بیار
"حتما
گارسون رفت و نگاهمو دادم به ا.ت
*از زبان ا.ت
به خودم اومدم که دیدم داره نگاهم میکنه
+استاد...مثل اینکه فراموش کردم چرا اومدم اینجا
خم شدم و زیپ کوله پشتیمو باز کردم و لپ تاپ و در آوردم و گذاشتمش روی میز و روشنش کردم و دوباره خم شدم که برگه های تحیق رو از توی کیف در بیارم
*از زبان نویسنده
حدودا نیم ساعتی میشد که جفتشون مشتاقانه بحث میکردن
البته درمورد پروژه و نوع معماری ساختمان ها
تهیونگ تغییر مکان داده بود و برای تمرکز بیشتر و کمک به ا.ت کنارش نشسته بود
ا.ت از اینکه یه استاد برای راهنمایی کنارش داشت خوشحال بود
اما میشه گفت بدون تهیونگ هم ا.ت از پس خودش برمیومد
ولی کم کم بنظر میومد ا.ت از اون حالت درونگرایی در اومده و تهیونگ هم از حالت سرد بودنش
شاید داشتن باهم دوتا دوست خوب میشدن
*یکساعت بعد
*از زبان ا.ت
دیگه داشتم پاراگراف آخر رو تایپ میکردم و استاد هم توی کاغذ های تحقیق دنبال نکته جدید میگشت
شاید میخواست ازم اشتباه بگیره و سرزنشم کنه
+اوفففف...استاد بلاخره تموم شد
منتظر نگاهمو دادم به صورت استاد
بدون اینکه چشمشو از روی کاغذا برداره گفت
_خوبه...بده بخونمش
لپ تاپو هول دادم جلوی استاد
+بفرمایین
بهتون قول میدم قراره اتفاقای هیجان انگیزی در ادامه بیوفته😁
از جام بلند شدم که با لبخند اومد سمت
بینیش و گونه هاش قرمز شده بودن از سرما
+اوه استاد...دیر کردم...عذرمیخوام
_نه اتفاقا به موقع اومدی...بشین
صندلی رو کشید عقب و نشست
با دستاش برفا رو از روی پالتوش میتکوند
با لبخند نگاهش کردم و گفتم
_حالت چطوره؟...بهتری؟!
همینطور که موهاشو مرتب میکرد گفت
+بله...خوشبختانه آسیب زیادی ندیدم
_خوبه.......گارسون!
گارسون رو صدا زدم که اومد سمت میزمون
"سلام خانم پارک چی میل دارین؟!
+سلام...امروز سفارش قبلی رو نمیخوام...یه کاپوچینو برام بیار
"حتما
گارسون رفت و نگاهمو دادم به ا.ت
*از زبان ا.ت
به خودم اومدم که دیدم داره نگاهم میکنه
+استاد...مثل اینکه فراموش کردم چرا اومدم اینجا
خم شدم و زیپ کوله پشتیمو باز کردم و لپ تاپ و در آوردم و گذاشتمش روی میز و روشنش کردم و دوباره خم شدم که برگه های تحیق رو از توی کیف در بیارم
*از زبان نویسنده
حدودا نیم ساعتی میشد که جفتشون مشتاقانه بحث میکردن
البته درمورد پروژه و نوع معماری ساختمان ها
تهیونگ تغییر مکان داده بود و برای تمرکز بیشتر و کمک به ا.ت کنارش نشسته بود
ا.ت از اینکه یه استاد برای راهنمایی کنارش داشت خوشحال بود
اما میشه گفت بدون تهیونگ هم ا.ت از پس خودش برمیومد
ولی کم کم بنظر میومد ا.ت از اون حالت درونگرایی در اومده و تهیونگ هم از حالت سرد بودنش
شاید داشتن باهم دوتا دوست خوب میشدن
*یکساعت بعد
*از زبان ا.ت
دیگه داشتم پاراگراف آخر رو تایپ میکردم و استاد هم توی کاغذ های تحقیق دنبال نکته جدید میگشت
شاید میخواست ازم اشتباه بگیره و سرزنشم کنه
+اوفففف...استاد بلاخره تموم شد
منتظر نگاهمو دادم به صورت استاد
بدون اینکه چشمشو از روی کاغذا برداره گفت
_خوبه...بده بخونمش
لپ تاپو هول دادم جلوی استاد
+بفرمایین
بهتون قول میدم قراره اتفاقای هیجان انگیزی در ادامه بیوفته😁
۲.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.