فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹
فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹
میا « خیلی بی حوصله به خانم نمبل معلم موسیقی خیره شده بودم و دوست داشتم این کلاس مزخرف زودتر تموم بشه....با خوردن زنگ .... شاد و شنگول وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه رفتم....چهار سال پیش پدرم به خاطر پول من و مادرم رو ول کرده بود و مادرم برای در اوردن خرج و مخارج ما مجبور بود ساعت ها کار کنه....اون موقع من چهارده سالم بود....اما الان گاهی میتونستم توی کار ها بهش کمک کنم.....به خونه که رسیدم سریع رفتم سراغ یخچال و سریع یه چیزی برای ناهارش درست کردم و توی ظرف گذاشتم تا به محل کارش ببرم.....توی یه عمارت به عنوان پیشخدمت کار میکرد....و به خودم قول داده بودم وقتی رفتم سرکار دیگه نزارم اون کاری بکنه...همون جور که داشتم به این موضوع فکر میکردم ناگهان صدای راننده منو به خودم اورد و دیدم توی یه کاخ بزرگیم....خدای من این عمارته؟؟؟ این شبیه قصره.... (!_!) از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت عمارت....
میا « ببخشید خانم هانگ اینجا کار میکنن؟ این جمله رو به نگهبان اخمو و پوکر روبه روم گفتم و اون در جواب سری تکون داد و گفت
نگهبان « اره....چیکارش داری؟
میا « خب براش غذا اوردم...اون مادرمه..میتونم ببینمش..؟
نگهبان « از کجا معلوم
میا « 눈_눈 عجب خریه.....عامو مریضم دروغ بگم...خودم رو جمع و جور کردم و گفتم « میتونید از خودش بپرسید....اصلا بهش بگید میا اومده....خودش میفهمه....
نگهبان « همینجا وایسا
میا « نفسم رو کلافه بیرون دادم و به اون کاخ به اصطلاح عمارت نگاه کردم.....نگهبانش اینقدر مغروره....خدا به داده خانواده صاحب عمارت برسه.....همیشه توی فیلما معمولا آدم های مغرور و بد اخلاقی بودن اینجور آدما....کم کم دارم بهش ایمان میارم.....
نگهبان « برو داخل....فقط فضولی نکن زود بیا بیرون بچه
میا « بچه عمته 눈_눈.....در ورودی باز شد و دیدن نمای محوطه عمارت با دهنی باز بهش نگاه میکردم....اهم اهم حالا اگه کسی نفهمه فکر میکنه ندید بدیدم @_@ هوففففف...حالا مامانم رو کجا پیدا کنم....هزار تا سوراخ سنبه داره اینجا.....
میا « ماما....اوماااا....ای بابا اینجوری که نمیفهمه......اسکل شدم رفت....کمی اطراف عمارت رو گشتم و کسی رو ندیدم.....خیلی آروم وارد عمارت شدم....اوه مای گاددددددد.....اینجا رو ببین.....سوتی کشیدم و که یکی از خدمه ها رو دیدم.....امممم چیزه ببخشید شما اینجا کار میکنید؟
خدمتکار « بله بفرمایید...
میا « آمم خانم هانگ کجا هستن؟ خدمتکار به اتاقی اشاره کرد و با عجله رفت....وقتی رفتم داخل اتاق مادرم رو دیدم که داشت اتاقو تمیز میکرد.....اومااااا
مادر میا « اوه دخترم میا.....اینجا چیکار میکنی؟
امیدوارم خوب شده باشه🙂🎀خلاصه اگه ایراد داره بگید درستش کنم....از اول بزارم
میا « خیلی بی حوصله به خانم نمبل معلم موسیقی خیره شده بودم و دوست داشتم این کلاس مزخرف زودتر تموم بشه....با خوردن زنگ .... شاد و شنگول وسایلم رو برداشتم و به سمت خونه رفتم....چهار سال پیش پدرم به خاطر پول من و مادرم رو ول کرده بود و مادرم برای در اوردن خرج و مخارج ما مجبور بود ساعت ها کار کنه....اون موقع من چهارده سالم بود....اما الان گاهی میتونستم توی کار ها بهش کمک کنم.....به خونه که رسیدم سریع رفتم سراغ یخچال و سریع یه چیزی برای ناهارش درست کردم و توی ظرف گذاشتم تا به محل کارش ببرم.....توی یه عمارت به عنوان پیشخدمت کار میکرد....و به خودم قول داده بودم وقتی رفتم سرکار دیگه نزارم اون کاری بکنه...همون جور که داشتم به این موضوع فکر میکردم ناگهان صدای راننده منو به خودم اورد و دیدم توی یه کاخ بزرگیم....خدای من این عمارته؟؟؟ این شبیه قصره.... (!_!) از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت عمارت....
میا « ببخشید خانم هانگ اینجا کار میکنن؟ این جمله رو به نگهبان اخمو و پوکر روبه روم گفتم و اون در جواب سری تکون داد و گفت
نگهبان « اره....چیکارش داری؟
میا « خب براش غذا اوردم...اون مادرمه..میتونم ببینمش..؟
نگهبان « از کجا معلوم
میا « 눈_눈 عجب خریه.....عامو مریضم دروغ بگم...خودم رو جمع و جور کردم و گفتم « میتونید از خودش بپرسید....اصلا بهش بگید میا اومده....خودش میفهمه....
نگهبان « همینجا وایسا
میا « نفسم رو کلافه بیرون دادم و به اون کاخ به اصطلاح عمارت نگاه کردم.....نگهبانش اینقدر مغروره....خدا به داده خانواده صاحب عمارت برسه.....همیشه توی فیلما معمولا آدم های مغرور و بد اخلاقی بودن اینجور آدما....کم کم دارم بهش ایمان میارم.....
نگهبان « برو داخل....فقط فضولی نکن زود بیا بیرون بچه
میا « بچه عمته 눈_눈.....در ورودی باز شد و دیدن نمای محوطه عمارت با دهنی باز بهش نگاه میکردم....اهم اهم حالا اگه کسی نفهمه فکر میکنه ندید بدیدم @_@ هوففففف...حالا مامانم رو کجا پیدا کنم....هزار تا سوراخ سنبه داره اینجا.....
میا « ماما....اوماااا....ای بابا اینجوری که نمیفهمه......اسکل شدم رفت....کمی اطراف عمارت رو گشتم و کسی رو ندیدم.....خیلی آروم وارد عمارت شدم....اوه مای گاددددددد.....اینجا رو ببین.....سوتی کشیدم و که یکی از خدمه ها رو دیدم.....امممم چیزه ببخشید شما اینجا کار میکنید؟
خدمتکار « بله بفرمایید...
میا « آمم خانم هانگ کجا هستن؟ خدمتکار به اتاقی اشاره کرد و با عجله رفت....وقتی رفتم داخل اتاق مادرم رو دیدم که داشت اتاقو تمیز میکرد.....اومااااا
مادر میا « اوه دخترم میا.....اینجا چیکار میکنی؟
امیدوارم خوب شده باشه🙂🎀خلاصه اگه ایراد داره بگید درستش کنم....از اول بزارم
۶۶.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.