پارت¹⁰
م. ف: چه سکوتی بابا حوصله مون سر رفت.
فلیکس: منو هیونجین همزمان یک خنده ضایع کردیم. داشتیم غذا میخوردیم که مامانم برگشتو گفت.
م. ف: هیونجین جان، خاله
هیونجین: بله خاله جان؟
م. ف: تو دوست دختر/پسر داری؟
فلیکس: پوفففف(غذا پرید تو گلوش)
آلیس:خوبی؟
فلیکس:اهم خوبم
هیونجین: اههه.. نه ندارم.. چطور؟
م. ف: همیمجوری. راستی فلیکس تو مدرسه چه شکلی رفتار میکنه؟
هیونجین: بهترین موقعیت برای انتقام، یک پسره همش بهش زور میگه ام فلیکس هم که پسر مظلومیه خیلم مهربونه واسه همین چیزی نمیگه. بهش هم میگما ولی بازم میگه اشکال نداره.
م. ف: فلیکس.. غذا تونو بخورید بچه ها.
هیونجین: با بغض بهم نگاه کرد پوزخند زدم
بعد از غذا
م. ف: خداحافظ عزیزم شب بخیر مواضب خودت باش.
هیونجین: خداحافظ خاله ممنون واسه غذا.. خداحافظ فلیکس
1 ساعت بعد
سونگمین: پسر چه به موقع اقدام کردی.
هیونجین: ما اینیم دیگه خخخ! جوری بهم نگاه میکرد انگار ازم طلبکار بود. هههه
سونگمین: آییی حواست کجاست؟!
هیونجین: هویی پسره که سرتو انداختی عین بز داری میری تو مغازه.. هویی.. ف.فلیکس!!
سونگمین: صو..صورتــ..ش کبوده.. چیکار.. چی شده؟
هیونجین: نمیدونم.
فلیکس: رفتم داخل مغازه سه تا قوطی آبجو برداشتم سر کشیدم صدای هیونجین که میگفت نخور بسه رو میشنیدم ولی مهم نبود.
چند دقیقه بعد.
فلیکس: خواستم برم یه قوطی دیگه بردارم که یه نفر دستمو گرفت و منو اورد بیرون.
هیونجین: بسه چقدر میخوری میخوای اوردوز کنی؟!(با داد و عصبانیت)
فلیکس: ب..ه تو چه.
هیونجین: زبون در نیار واسه من، چته؟ صورتت چش شده؟
فلیکس: چرا برات مهمه!!!*داد
به... لطف جنابعالی... دیگه خواهر ندارم...
هیونجین: چ...چی میگی؟
فلیکس: به خاطر تو دیگه خونه ندارم. خواهرم مرد.. خودکشی کرد.. مامانم از خونه ب.بیرونم... هق... کرد.. جایی ندارم بخوابم.. درد. دارم... بخاطر تو!! *داد (مست)
هیونجین: فلیکس... چیـ داری میگی.. خواهرت..
فلیکس: چراا!! چرا اذیتم میکنی؟.. هق.. مگه آزاری بهت رسوندم! هیچی نگفتم.. سکوت کردم.. اما اما تو....
هیونجین: فلیکس!
فلیکس: منو هیونجین همزمان یک خنده ضایع کردیم. داشتیم غذا میخوردیم که مامانم برگشتو گفت.
م. ف: هیونجین جان، خاله
هیونجین: بله خاله جان؟
م. ف: تو دوست دختر/پسر داری؟
فلیکس: پوفففف(غذا پرید تو گلوش)
آلیس:خوبی؟
فلیکس:اهم خوبم
هیونجین: اههه.. نه ندارم.. چطور؟
م. ف: همیمجوری. راستی فلیکس تو مدرسه چه شکلی رفتار میکنه؟
هیونجین: بهترین موقعیت برای انتقام، یک پسره همش بهش زور میگه ام فلیکس هم که پسر مظلومیه خیلم مهربونه واسه همین چیزی نمیگه. بهش هم میگما ولی بازم میگه اشکال نداره.
م. ف: فلیکس.. غذا تونو بخورید بچه ها.
هیونجین: با بغض بهم نگاه کرد پوزخند زدم
بعد از غذا
م. ف: خداحافظ عزیزم شب بخیر مواضب خودت باش.
هیونجین: خداحافظ خاله ممنون واسه غذا.. خداحافظ فلیکس
1 ساعت بعد
سونگمین: پسر چه به موقع اقدام کردی.
هیونجین: ما اینیم دیگه خخخ! جوری بهم نگاه میکرد انگار ازم طلبکار بود. هههه
سونگمین: آییی حواست کجاست؟!
هیونجین: هویی پسره که سرتو انداختی عین بز داری میری تو مغازه.. هویی.. ف.فلیکس!!
سونگمین: صو..صورتــ..ش کبوده.. چیکار.. چی شده؟
هیونجین: نمیدونم.
فلیکس: رفتم داخل مغازه سه تا قوطی آبجو برداشتم سر کشیدم صدای هیونجین که میگفت نخور بسه رو میشنیدم ولی مهم نبود.
چند دقیقه بعد.
فلیکس: خواستم برم یه قوطی دیگه بردارم که یه نفر دستمو گرفت و منو اورد بیرون.
هیونجین: بسه چقدر میخوری میخوای اوردوز کنی؟!(با داد و عصبانیت)
فلیکس: ب..ه تو چه.
هیونجین: زبون در نیار واسه من، چته؟ صورتت چش شده؟
فلیکس: چرا برات مهمه!!!*داد
به... لطف جنابعالی... دیگه خواهر ندارم...
هیونجین: چ...چی میگی؟
فلیکس: به خاطر تو دیگه خونه ندارم. خواهرم مرد.. خودکشی کرد.. مامانم از خونه ب.بیرونم... هق... کرد.. جایی ندارم بخوابم.. درد. دارم... بخاطر تو!! *داد (مست)
هیونجین: فلیکس... چیـ داری میگی.. خواهرت..
فلیکس: چراا!! چرا اذیتم میکنی؟.. هق.. مگه آزاری بهت رسوندم! هیچی نگفتم.. سکوت کردم.. اما اما تو....
هیونجین: فلیکس!
۹۴۲
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.