part last
چند پارتی از شوگا
وقتی بدون اجازه اون میری بار
راوی « شوگا با چشمایی ک اشک حاکم اون ها شده بود ب ات خیره شده بود
بغض بدی گلوش رو احاطه کرده بود
اما با کلمه ای ک ب زبون اورد
اشکاش سرازیر شدن
_ات هق... بیدار هق
ببخشید.. ات...
نگاهش سمت سرمی رفت ک توی دست همسر جا گیر شده بود
و قطره هایی ک وارد خونش میشد
( خب ی توضیح کوتاه برای اونجایی ک گفتم صدای شکستن اومد
ات برای اینکه نیوفته سعی میکنه با کمک میز خودشو نگه دارع
اما انرژی براش باقی نمیمونه و وقتی داشته میوفتاده دستش میخوره ب لیوانی ک سر میز بوده و میشکنه)
ات ویو :
اروم چشمام رو باز کردم
اولش دیدم تار بود اما با چند بار پلک زدن اوکی شد
بعد از انالیز کردن دور اطرافم متوجه شدم ک توی بیمارستانم
و با شوگایی مواجه شدم ک سرش رو روی دستم قرار داده و بی وقفه اشک میرزه
_ات... عزیزم تروخدا هق.. چشمات رو باز کن..
هق ..... مگه میشه برام مهم نباشی هق من هق عاشقتم
اروم دستم رو کشیدم روی موهاش و خیلی شوکه زده سرش رو اورد بالا
این باعث میشد خندم بگیره
میخاستم صحبت کنم ک خودشو پرت کرد توی بغلم و سفت منو فشرد توی بغلش
+ایییی...
سریع ازم جدا شد
_ ببخشید هق... درت گرف
نشستم روی تخت
کنای یونگی
با انگشت شصتم اروم اشکاش رو پاک کردم
+ برا چی گریه میکنی؟!
_هق ... میدونی دیدن تو توی اون وضعیت چطور بود
رفتم سمتش و اروم بغلش کردم و کنار گوشش زمزمه کردم
+ دیگه... بدون اجازه تو جایی نمیرم
میخاستم ادامه بدم ک با باز شدن در جملم رو متوقف کردم
دکتر بود
*خلاصه میکنم ک جاهای اضافی پاک شه *
گفتش... نفس تنگی دارم... و چون بهش رسیدگی نکردم بدتر شده
ک... چندتا دارو نوشت برای بهتر شدنم و ی اسپری برای درمان کلی
دکتر رفت بیرون
من بودم شوگای اخمو
_چرا... بهم نگفتی حالت خوب نیس.. ها؟
+عععععع... ببخشید دیگه دوس داری باز حالم بد شه
_خانم مین خودتو لوس نکن ک تنبیهت سر جاش... بدون اجازه من میری بار... ها
خاست ادامه بده ک لبام رو گذاشتم رو لباش
بعد ی بوسه ی سطحی :
_قول بده هیچوقت حالت بد نشه
+ باوش... قول
+دوست دارم یونگیا
_منم دوست دارم :)
وقتی بدون اجازه اون میری بار
راوی « شوگا با چشمایی ک اشک حاکم اون ها شده بود ب ات خیره شده بود
بغض بدی گلوش رو احاطه کرده بود
اما با کلمه ای ک ب زبون اورد
اشکاش سرازیر شدن
_ات هق... بیدار هق
ببخشید.. ات...
نگاهش سمت سرمی رفت ک توی دست همسر جا گیر شده بود
و قطره هایی ک وارد خونش میشد
( خب ی توضیح کوتاه برای اونجایی ک گفتم صدای شکستن اومد
ات برای اینکه نیوفته سعی میکنه با کمک میز خودشو نگه دارع
اما انرژی براش باقی نمیمونه و وقتی داشته میوفتاده دستش میخوره ب لیوانی ک سر میز بوده و میشکنه)
ات ویو :
اروم چشمام رو باز کردم
اولش دیدم تار بود اما با چند بار پلک زدن اوکی شد
بعد از انالیز کردن دور اطرافم متوجه شدم ک توی بیمارستانم
و با شوگایی مواجه شدم ک سرش رو روی دستم قرار داده و بی وقفه اشک میرزه
_ات... عزیزم تروخدا هق.. چشمات رو باز کن..
هق ..... مگه میشه برام مهم نباشی هق من هق عاشقتم
اروم دستم رو کشیدم روی موهاش و خیلی شوکه زده سرش رو اورد بالا
این باعث میشد خندم بگیره
میخاستم صحبت کنم ک خودشو پرت کرد توی بغلم و سفت منو فشرد توی بغلش
+ایییی...
سریع ازم جدا شد
_ ببخشید هق... درت گرف
نشستم روی تخت
کنای یونگی
با انگشت شصتم اروم اشکاش رو پاک کردم
+ برا چی گریه میکنی؟!
_هق ... میدونی دیدن تو توی اون وضعیت چطور بود
رفتم سمتش و اروم بغلش کردم و کنار گوشش زمزمه کردم
+ دیگه... بدون اجازه تو جایی نمیرم
میخاستم ادامه بدم ک با باز شدن در جملم رو متوقف کردم
دکتر بود
*خلاصه میکنم ک جاهای اضافی پاک شه *
گفتش... نفس تنگی دارم... و چون بهش رسیدگی نکردم بدتر شده
ک... چندتا دارو نوشت برای بهتر شدنم و ی اسپری برای درمان کلی
دکتر رفت بیرون
من بودم شوگای اخمو
_چرا... بهم نگفتی حالت خوب نیس.. ها؟
+عععععع... ببخشید دیگه دوس داری باز حالم بد شه
_خانم مین خودتو لوس نکن ک تنبیهت سر جاش... بدون اجازه من میری بار... ها
خاست ادامه بده ک لبام رو گذاشتم رو لباش
بعد ی بوسه ی سطحی :
_قول بده هیچوقت حالت بد نشه
+ باوش... قول
+دوست دارم یونگیا
_منم دوست دارم :)
۱۳.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.