دارم ازت متنفر میشم پارت۱

(توضیحات فیک پست قبل)
ویو ا\ت
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار و رفتم دست شویی و کار های لازم رو انجام دادم ی تینت کوچولو زدم ٬گوشیم رو از روی تخت برداشتم رفتم پایین و سلام کردم دیدم مامانم تنها سر میز نشسته و داره با غذاش ور میره مامانم تا منو دید اومد سمتم منو بغل کرد و بوسید(حرف هایی که مامان ا\ت میزنه رو با«*»میزارم) و گفت :«سلام دخترم خوبی؟ می خوای برات غذاتو بیارم؟»
گفتم:«آره خوبم..ممنون میشم مامان »
مامانم رفت برام صبحانمو آورد تشکر کردم نمیدونم چرا امروز اینقدر عمارت خلوت بود اما هیچی نپرسیدم و صبحانمو خوردم بعد تموم شدن صبحانم .. گفتم:«مامان میخوام برم بیرون .»
مامانم گفت:« برو خوش بگذره»
رفتم یه تیشرت لش سیاه با شلوار سیاه و کلاه برداشتم و پوشیدم یه تینت کوچولو و کرم ضد آفتاب زدم از اونجایی که الان ساعت۸ صبح بود و هوا گرم بود تصمیم گرفتم برم بستنی بخورم . وقتی راننده منو پیاده کرد و گفتم بره چون میخواستم پیاده روی کنم رفتم اونجا یک شیک نوتلا با شکلات تلخ سفارش دادم از اونجایی که طول می کشید تا آماده بشه تصمیم گرفتم برم تو تراس بستنی فروشی بشینم و با گوشیم ور برم