(اون برادر من نیست)
p22
که یهو یه مشت خودر تو صورت مرده
جونگ کوک: عوضی ....داری چه گ**هی میخوری
؟؟:جوجه تو چی میگی این وسط
*مرده به اون یکی که کنارش وایساده بود اشاره کرد
؟؟:بردار ببرش ته کوچه یکم آمادش کن منم الان میام
که یهو جونگ کوک عصبی شد یقه مرده رد گرفت
جونگ کوک : همینجا قبرت رو میکنم
و بعد دوباره باهم درگیر شدن
*ویو ات*
حالا اون یکی دستمو گرفت و کشوند ته کوچه
؟؟: اوف بیب چه بزرگه
*و شروع کرد که باز کردن دکمه های لباسم *
ات: ولم کن عوضی
*ولی انگار زور من واسه اون کافی نبود
؟؟: هیش بیب بزار تا ماشینمون میرسه یکم امادت کنم ....واگرنه اونجا نمیتونی تحمل کنی
ات: ولم کن(جیغ)
*پیرهنم و از روی شونم داد پایین و کیس مارک های عمیق روی گردنم میزد
و با دستاش سی*نه هامو فشار میداد(ببخشید🤪🤦♀️)
که یکی با پاش خوابوند تو قفسه سینه اش
لوکا : اوه ....منم خیلی دلم میخواد خوش بگذرونم
*و بعد موهای مرده رو گرف تو دستاشو و سرشو جوری کوبوند تو دیوار که که لکه خون روی دیوار موند *
لوکا: حالت خوبه
*و بعد آوند سمتم و دستشو گذاشت روی گردنم *
لوکا: اون عوضی این کارو باهات کرده
*لباسمو گرفت و انداختش روی شونم *
لوکا: دکمه هاتو ببند و بیا بریم
ات: جونگ کوک کجاس
لوکا : بیا بریم
*و دستمو گرفت و منو برد اول همون کوچه
که دیدم جونگ کوک نشسته روی زمین
ات: جونگ کوک .......حالت خوبه ؟.
*سرشو آوردم بالا که دیدم روی گونه هاش کبود شدن و از گوشه لبش داره خون میاد
ات: اوه ....من واقعا متاسفم
که یهو یه مشت خودر تو صورت مرده
جونگ کوک: عوضی ....داری چه گ**هی میخوری
؟؟:جوجه تو چی میگی این وسط
*مرده به اون یکی که کنارش وایساده بود اشاره کرد
؟؟:بردار ببرش ته کوچه یکم آمادش کن منم الان میام
که یهو جونگ کوک عصبی شد یقه مرده رد گرفت
جونگ کوک : همینجا قبرت رو میکنم
و بعد دوباره باهم درگیر شدن
*ویو ات*
حالا اون یکی دستمو گرفت و کشوند ته کوچه
؟؟: اوف بیب چه بزرگه
*و شروع کرد که باز کردن دکمه های لباسم *
ات: ولم کن عوضی
*ولی انگار زور من واسه اون کافی نبود
؟؟: هیش بیب بزار تا ماشینمون میرسه یکم امادت کنم ....واگرنه اونجا نمیتونی تحمل کنی
ات: ولم کن(جیغ)
*پیرهنم و از روی شونم داد پایین و کیس مارک های عمیق روی گردنم میزد
و با دستاش سی*نه هامو فشار میداد(ببخشید🤪🤦♀️)
که یکی با پاش خوابوند تو قفسه سینه اش
لوکا : اوه ....منم خیلی دلم میخواد خوش بگذرونم
*و بعد موهای مرده رو گرف تو دستاشو و سرشو جوری کوبوند تو دیوار که که لکه خون روی دیوار موند *
لوکا: حالت خوبه
*و بعد آوند سمتم و دستشو گذاشت روی گردنم *
لوکا: اون عوضی این کارو باهات کرده
*لباسمو گرفت و انداختش روی شونم *
لوکا: دکمه هاتو ببند و بیا بریم
ات: جونگ کوک کجاس
لوکا : بیا بریم
*و دستمو گرفت و منو برد اول همون کوچه
که دیدم جونگ کوک نشسته روی زمین
ات: جونگ کوک .......حالت خوبه ؟.
*سرشو آوردم بالا که دیدم روی گونه هاش کبود شدن و از گوشه لبش داره خون میاد
ات: اوه ....من واقعا متاسفم
۱۵.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.