تک پارتی(وقتی با هم توی اتاق گیر میوفتید )
#ای_ان
#استری_کیدز
تو استف کمپانی بودی و تا دیر وقت کار میکردی...اما بخاطر انجام کاری مجبور شدی به اتاق تمرین پسرا بری تا چند تا کار رو انجام بدی اما توی همون زمان رعد برق شدیدی میزنه و برق ها کاملاً قطع میشه به طوری که در برقی اتاق هم بسته میمونه و چراغ های خاموش میشن...
تو بی خبر از این بودی که جونگین یک گوشه ی اتاق دراز کشیده و اونو بخاطر تاریکی و حواس پرتیت ندیده بودی اما بعد از قطع شدن برق ها متوجه ی صدایی شدی
_ ب... بخشید
با ترس روتو به سمتش برگردوندی..
با اینکه هوا تاریک بود اما وقتی رعد و برق میزد نور نسبتاً زیادی به توی اتاق میپیچید.
+ آه...آقای یانگ...ش..شما اینجا چی کار میکنید
جونگین نگاهی به اطراف کرد و تازی متوجه شده بود برق ها قطع شده
_ اوه...موقع تمرین خوابم برده بود... متاسفم
از این همه با ادب بودن و مظلوم بودنش لبخندی کمرنگ زدی
+ نه..عیبی نداره ولی خوب....فکرکنم گیر افتادیم
جونگین نگاهش رو به پنجره ی بزرگ اتاق داد
_ هوم...فکر نمیکنم این بارون به این زودیا بند بیاد...
آروم سرت رو تکون دادی و به سمت جونگین رفتی و توی فاصله ی نسبتاً متوسطی ازش، نشستی
+ آه...مثل اینکه امشب هم باید تا صبح اینجا بمونم..
لبخندی زدی و به پنجره خیره بودی...
+ اما رعد و برق رو دوست دارم...
جونگین روش رو به تو کرد و لبخندی زد
_ اوهوم...منم
کمی سردت بود و توی خودت جمع شده بودی...
لباس گرمی نداشتی و از اونجایی هم که برقا رفته بود بدون هیچ وسیله ی گرمایشیی بودین
جونگین متوجه ی لرزش بدنت میشه و کمی خودش رو به تو نزدیک تر میکنه
_ خوبی ؟
آروم سرت رو همینطور که توی خودت جمع شده بودی تکون دادی
جونگین لبخندی زد و بیشتر بهت نزدیک شد
_ م..میخوای...ام...بغلت کنم ؟
تعجب کردی و سرت رو بالا گرفتی
+ هوم ؟
لبخند مهربونی زد
_ اشکال نداره اگر...بغلت کنم ؟...چون سردمه
شوکه شدی ولی بعد آروم سرت رو تکون دادی
+ ن..نه عیب نداره
لبخند جونگین وسیع تر شد و تورو آروم توی بغلش گرفت طوری که حالا سرت روی سینه های گرمش بود...
_ بهتری ؟
آروم سرت رو تکون دادی و اون آرامش آغوشش باعث شد کم کم چشمات رو ببندی و خودت رو به جسم گرم جونگین بسپری
#استری_کیدز
تو استف کمپانی بودی و تا دیر وقت کار میکردی...اما بخاطر انجام کاری مجبور شدی به اتاق تمرین پسرا بری تا چند تا کار رو انجام بدی اما توی همون زمان رعد برق شدیدی میزنه و برق ها کاملاً قطع میشه به طوری که در برقی اتاق هم بسته میمونه و چراغ های خاموش میشن...
تو بی خبر از این بودی که جونگین یک گوشه ی اتاق دراز کشیده و اونو بخاطر تاریکی و حواس پرتیت ندیده بودی اما بعد از قطع شدن برق ها متوجه ی صدایی شدی
_ ب... بخشید
با ترس روتو به سمتش برگردوندی..
با اینکه هوا تاریک بود اما وقتی رعد و برق میزد نور نسبتاً زیادی به توی اتاق میپیچید.
+ آه...آقای یانگ...ش..شما اینجا چی کار میکنید
جونگین نگاهی به اطراف کرد و تازی متوجه شده بود برق ها قطع شده
_ اوه...موقع تمرین خوابم برده بود... متاسفم
از این همه با ادب بودن و مظلوم بودنش لبخندی کمرنگ زدی
+ نه..عیبی نداره ولی خوب....فکرکنم گیر افتادیم
جونگین نگاهش رو به پنجره ی بزرگ اتاق داد
_ هوم...فکر نمیکنم این بارون به این زودیا بند بیاد...
آروم سرت رو تکون دادی و به سمت جونگین رفتی و توی فاصله ی نسبتاً متوسطی ازش، نشستی
+ آه...مثل اینکه امشب هم باید تا صبح اینجا بمونم..
لبخندی زدی و به پنجره خیره بودی...
+ اما رعد و برق رو دوست دارم...
جونگین روش رو به تو کرد و لبخندی زد
_ اوهوم...منم
کمی سردت بود و توی خودت جمع شده بودی...
لباس گرمی نداشتی و از اونجایی هم که برقا رفته بود بدون هیچ وسیله ی گرمایشیی بودین
جونگین متوجه ی لرزش بدنت میشه و کمی خودش رو به تو نزدیک تر میکنه
_ خوبی ؟
آروم سرت رو همینطور که توی خودت جمع شده بودی تکون دادی
جونگین لبخندی زد و بیشتر بهت نزدیک شد
_ م..میخوای...ام...بغلت کنم ؟
تعجب کردی و سرت رو بالا گرفتی
+ هوم ؟
لبخند مهربونی زد
_ اشکال نداره اگر...بغلت کنم ؟...چون سردمه
شوکه شدی ولی بعد آروم سرت رو تکون دادی
+ ن..نه عیب نداره
لبخند جونگین وسیع تر شد و تورو آروم توی بغلش گرفت طوری که حالا سرت روی سینه های گرمش بود...
_ بهتری ؟
آروم سرت رو تکون دادی و اون آرامش آغوشش باعث شد کم کم چشمات رو ببندی و خودت رو به جسم گرم جونگین بسپری
۳۶.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.