پارت۶
پارت۶
هتل
آتنا
من:صدف بریم بخوابیم صب باید زود بلند شیم.
صدف:نوچ میخوام پیش امیر بخوابم
من:صدف بچه بازی در نیار
امیر:خب منو صدف تو یه اتاق قول میدیم کاری نکنیم
من:منظورم...
امیر:چرا دقیقا منظورتون همینه
من:ولی شماها....
صدف:قول قول قول
امیر: حتی اگه صدف خواست منو اغفال کنه من پا میشم میام تو حال میخوابم
من:خودتون میدونید...من رفتم بخوابم
رفتم تو اتاق شالمو درآوردم انداختم رو بالشت موهامو باز کردم جوربامو درآوردم دراز کشیدم بعد یه ربع بیست دقیقه آروین اومد تو.
من:بیدارم نیاز نیست آروم بیای
اومد کنارم دراز کشید.
من:پاشو پاشو
آروین:چی شد؟!
من:بزار شالمو باز کنم بندازم رو بالشتت بعد بخواب
آروین خندید
من:چیه؟!
آروین:خیلی وسواسیااا
من:من چه میدونم کی رو این بالشت خوابیده ...حالا دراز بکش.
بعد ده دقیقه آروین گفت: آتنا خانوم
من:آتنا
آروین:چی؟!
من:خوشم نمیاد پسوند داشته باشم همون آتنا بگو
آروین:اتنا
من:بله
آروین:معذبی پیشت خوابیدم که اون حرفا رو گفتی
من:نه
آروین:پس چی؟!
من:ببین اونا عاشق همن یه وقت شیطون گولشون میزنه و خودت بقیشو میدونی دیگه
آروین:بعید بدونم همچنین کاری کنن
من:هوممم..شبت شیک
آروین:شب بخیر
صبح دیدم نمیتونم تکون بخورم چشامو باز کردم دیدم تو بغل آروینم هی وول میخوردم تا بتونم نجات پیدا کنم که هیچی
آروین: بچه چقدر تکون میخوری بزار بخوابم.
من:صب شده ها!!!
آروین:خب چیکار کنم یه پنج دقیقه دیگه بخواب
بعدم صدایی نیومد ازش دلم سوخت براش سرمو گرفتم بالا نگاش کردم .
جذاب بودا چشمای کشیده زاویه فک پوست برنزه دماغ غلمی لبای کوچیک.
آروین:تموم شدم
من:هااا؟!!
آروین:میگم تموم شدم اینقدر دید زدی
خودم حس کردم لپام گل افتادن ولی با پررویی تمام گفتم:من تورو دید نمیزدم منتظر بودم بیدار شی بریم پایین
بعدم دستشو از دورم باز کرد شالمم از زیر سرش کشیدم رفتم جلو آیینه موهامو ببندم.
آروین:اوه اوه خشن.
من:دلتم بخواد
آروین:میخوام دلم نخواد
(هوممم بمونیم بازم تو خمارییییی😂😂)
هتل
آتنا
من:صدف بریم بخوابیم صب باید زود بلند شیم.
صدف:نوچ میخوام پیش امیر بخوابم
من:صدف بچه بازی در نیار
امیر:خب منو صدف تو یه اتاق قول میدیم کاری نکنیم
من:منظورم...
امیر:چرا دقیقا منظورتون همینه
من:ولی شماها....
صدف:قول قول قول
امیر: حتی اگه صدف خواست منو اغفال کنه من پا میشم میام تو حال میخوابم
من:خودتون میدونید...من رفتم بخوابم
رفتم تو اتاق شالمو درآوردم انداختم رو بالشت موهامو باز کردم جوربامو درآوردم دراز کشیدم بعد یه ربع بیست دقیقه آروین اومد تو.
من:بیدارم نیاز نیست آروم بیای
اومد کنارم دراز کشید.
من:پاشو پاشو
آروین:چی شد؟!
من:بزار شالمو باز کنم بندازم رو بالشتت بعد بخواب
آروین خندید
من:چیه؟!
آروین:خیلی وسواسیااا
من:من چه میدونم کی رو این بالشت خوابیده ...حالا دراز بکش.
بعد ده دقیقه آروین گفت: آتنا خانوم
من:آتنا
آروین:چی؟!
من:خوشم نمیاد پسوند داشته باشم همون آتنا بگو
آروین:اتنا
من:بله
آروین:معذبی پیشت خوابیدم که اون حرفا رو گفتی
من:نه
آروین:پس چی؟!
من:ببین اونا عاشق همن یه وقت شیطون گولشون میزنه و خودت بقیشو میدونی دیگه
آروین:بعید بدونم همچنین کاری کنن
من:هوممم..شبت شیک
آروین:شب بخیر
صبح دیدم نمیتونم تکون بخورم چشامو باز کردم دیدم تو بغل آروینم هی وول میخوردم تا بتونم نجات پیدا کنم که هیچی
آروین: بچه چقدر تکون میخوری بزار بخوابم.
من:صب شده ها!!!
آروین:خب چیکار کنم یه پنج دقیقه دیگه بخواب
بعدم صدایی نیومد ازش دلم سوخت براش سرمو گرفتم بالا نگاش کردم .
جذاب بودا چشمای کشیده زاویه فک پوست برنزه دماغ غلمی لبای کوچیک.
آروین:تموم شدم
من:هااا؟!!
آروین:میگم تموم شدم اینقدر دید زدی
خودم حس کردم لپام گل افتادن ولی با پررویی تمام گفتم:من تورو دید نمیزدم منتظر بودم بیدار شی بریم پایین
بعدم دستشو از دورم باز کرد شالمم از زیر سرش کشیدم رفتم جلو آیینه موهامو ببندم.
آروین:اوه اوه خشن.
من:دلتم بخواد
آروین:میخوام دلم نخواد
(هوممم بمونیم بازم تو خمارییییی😂😂)
۲.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.