امروز قرار بود بعد از ماه ها بریم مسافرت.
امروز قرار بود بعد از ماه ها بریم مسافرت.
البته همراه با جونگ کوک و مینسو دوست دخترش و دوست صمیمی من.
سوار ماشینمون شدیم و به سمت مقصد راه افتادیم.
کنار ساحل یه ویلا برای ۲ روز اجاره کرده بودیم و رفتیم داخلش.
خیلی قشنگ بود و دوتا اتاق داشت.
منو جیمین و مینسو و جونگ کوک.
امروز قرار بود بریم جنگل.
فضای ترسناکی داشت و همه جا تاریک بود و ماهم شب رفته بودیم.(چون عقل ندارین)
داشتیم میرفتیم که صدای جیغ مینسو اومد.
جیمین سریع رفت سمتش و بغلش کرد و برگشیم به ویلا.
منم ناراحت شدم.خب چرا وقتی جونگ کوک اونجا بود جیمین باید اونو بغل میکرد؟
رفتیم تو اتاق ولی من باهاش حرف نمیزدم.
جیمین:چی شده
ات:هیچی
جیمین:میگم چی شده
ات:خب چرا تو بغلش کردی مگه دوس پسرش فلج بود (دور از جون بچم)
جیمین:ات الان چه وقت حسودی کردنه؟ مگه خودت ندیدی پاش اسیب دیده بود
ات:من حسودی نکردم فقط حساسم
داد زد:حساسیتتو برای خودت نگه دار الانم بلند شو میریم خونه
ات:نمیخوام میخوام بمونم
جیمین:کری میگم بلند شو
رفتیم تو ماشین
جیمین:چرا جلوی مردم ابروی منو میبری
و ببشتر گاز داد.
سرعتش خیلی زیاد بود و میترسیدم.
اا:ما که تو اتاق بودیم
داد زد:ولی صدامون میرفتتت
ات:خب تو داد زدی الان داد نزن
جیمین:اگه داد بزنم چیکار میخوای بکنی
دیگه هیچی نگفتم چون میترسیدم بعدا ازش پشیمون شم.
چیزی نگفتم و به بیرون خیره شدم.
وقتی رسیدیم سریع رفتم تو اتاقو درو بستم که پشت سرم در وا شد و جیمین اومد تو.
رفتم تو حموم و لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون که دیدم رو تخت دراز کشیده.
رفتم رو تخت و پشت بهش دراز کشیدم.
داشتم به دعوای امروز فکر میکردم که دستاش دور کمرم حلقه شد.
ات:چیکار میکنی
جیمین:ببخشید موچی من
اعصابم خورد بود
ات:ولم کن
جیمین:معذرت میخوام
نباید سرت داد میزدم
ات:میشه چیزی نگی
جیمین:نه
تا نبخشیم میگم
ات:باشه
جیمین:بخشیدی
ات:اره
جیمین:ممنون قول میدم دیگه تکرار نشه .
پایان
البته همراه با جونگ کوک و مینسو دوست دخترش و دوست صمیمی من.
سوار ماشینمون شدیم و به سمت مقصد راه افتادیم.
کنار ساحل یه ویلا برای ۲ روز اجاره کرده بودیم و رفتیم داخلش.
خیلی قشنگ بود و دوتا اتاق داشت.
منو جیمین و مینسو و جونگ کوک.
امروز قرار بود بریم جنگل.
فضای ترسناکی داشت و همه جا تاریک بود و ماهم شب رفته بودیم.(چون عقل ندارین)
داشتیم میرفتیم که صدای جیغ مینسو اومد.
جیمین سریع رفت سمتش و بغلش کرد و برگشیم به ویلا.
منم ناراحت شدم.خب چرا وقتی جونگ کوک اونجا بود جیمین باید اونو بغل میکرد؟
رفتیم تو اتاق ولی من باهاش حرف نمیزدم.
جیمین:چی شده
ات:هیچی
جیمین:میگم چی شده
ات:خب چرا تو بغلش کردی مگه دوس پسرش فلج بود (دور از جون بچم)
جیمین:ات الان چه وقت حسودی کردنه؟ مگه خودت ندیدی پاش اسیب دیده بود
ات:من حسودی نکردم فقط حساسم
داد زد:حساسیتتو برای خودت نگه دار الانم بلند شو میریم خونه
ات:نمیخوام میخوام بمونم
جیمین:کری میگم بلند شو
رفتیم تو ماشین
جیمین:چرا جلوی مردم ابروی منو میبری
و ببشتر گاز داد.
سرعتش خیلی زیاد بود و میترسیدم.
اا:ما که تو اتاق بودیم
داد زد:ولی صدامون میرفتتت
ات:خب تو داد زدی الان داد نزن
جیمین:اگه داد بزنم چیکار میخوای بکنی
دیگه هیچی نگفتم چون میترسیدم بعدا ازش پشیمون شم.
چیزی نگفتم و به بیرون خیره شدم.
وقتی رسیدیم سریع رفتم تو اتاقو درو بستم که پشت سرم در وا شد و جیمین اومد تو.
رفتم تو حموم و لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون که دیدم رو تخت دراز کشیده.
رفتم رو تخت و پشت بهش دراز کشیدم.
داشتم به دعوای امروز فکر میکردم که دستاش دور کمرم حلقه شد.
ات:چیکار میکنی
جیمین:ببخشید موچی من
اعصابم خورد بود
ات:ولم کن
جیمین:معذرت میخوام
نباید سرت داد میزدم
ات:میشه چیزی نگی
جیمین:نه
تا نبخشیم میگم
ات:باشه
جیمین:بخشیدی
ات:اره
جیمین:ممنون قول میدم دیگه تکرار نشه .
پایان
۲۳.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.