پارت = ۳۶
تقاص دوستی
رومو برگردوندم تا برم .
با گوشه چشمم دیدم دستش داره میاد سمتم .
محکم زد درگوشم ، حلم داد سمت دیوار و دستمو قفل کرد بالای سرم و زانوشو محکم کوبید رو پوصی.نم .
انگار قلبم افتاد ، دردی که داشتم دوبرابر شد ، یکی از دستاشو آزاد کرد و گذاشت روی دهنم ، نمیخواست صدام دربیاد.
سرشو به سمت گوشم و لب زد .
_یه بار دیگه حرفتو تکرار کن! انگار نشنیدم چی گفتی .
بعد دستشو برداشت و رفت عقب ، خیلی سخت خودمو وایساده نگه داشتم ، نمیخواستم ضعفمو ببینه .
_لباسم بیشتر به تو میاد ، مخصوصا اگه زیرش چیزی تنت نباشه .
دستشو نزدیک صورتم کرد ، و گونمو نوازش کرد .
_خوبه عروسکم یه چیزی از ددیش یاد گرفت .
و دستشو به حالت کشیده روی صورتم کشید و رفت سمت در و از حموم خارج شد .
وقتی در بسته شد خودمو ول کردم تا روی زمین بیوفتم ، اون واقعا ترسناکه ، ولی بیشتر از همه نگران تنم بودم که همهی این اتفاق توی یه نصفه روز براش افتاده بود .
میترسیدم مشکل رحم برام پیش بیاد .
دستمو گذاشتم روی پایین شکمم و فشار دادم خودمو خم کردم سمت جلو و شروع کردم به زار زدن ، با صدای آروم داشتم زار زار گریه میکردم .
بعد از ۱۵ دقیقه همونطور موندن از سرجام بلند شدم و دوباره صورتمو شستم .
تغ ووی (صدای باز شدن در )
به حالتی که دستم روی شکمم بود و محکم فشارش میدادم ، رفتم سمت در خروجی . اما با صدای نحس یکی وایسادم .
_کجا میری ؟
یکم مکث کردم نمیخواستم همون اتفاقی که ۱۵ دقیقه پیش برام پیش اومده بود دوباره تکرار بشه .
+میخوام آب بخورم .
روی مبله چرم سیاه تکیه داده بود سیگار میکشید.
دوباره پامو تند کردم به سمت در .
_لباستو بکش پایین تر . زودتر برگرد ، میخوام موقع خواب یه جسم کوچیکو بغل کنم .
چشمامو بستم و توی دلم هرچی فوش داشتم و نداشتم بهش دادم لباسمو محکم کشیدم پایین و از اتاق خارج شدم .
رفتم سمت آشپزخونه شیرابو باز کردم و لیوانی برداشتم ، چقدر این آشپزخونه بزرگه .
تا اینکه صدای سه چهار نفرو شنیدم .
*میگم فقط یه تیشرت تنش بود .
*زیرشم هیچی تنش نبود ؟
*بیا بهت ثابت میکنم .
نگامون دادم به در ورودی چهارتا پسر بودن معلوم بود از من کوچیکترن ، ولی آخه اینجا چیکار میکنن .
یکیشون اومد نزدیکم و دستشو به لباسم نزدیک کرد .
*کاریت نداریم فقط میخوام ببینم زیرش چیه .
چرا هر کسی که اینجاس آنقدر اشغال کثافته .
هلش دادم عقب و راهمو کشیدم تا برم ، ولی قبلش از پشت چاقویی رو برداشتم و به حالت افقی به سمت مچ دستم نگه داشتم .
+برو بمیر بچه ، هیچی نمیگم پرو میشن .
ولی از پشت کشیده شدم و بازومو یکیشون قفل کرد .
اونیکی اومد جلوم .
*درد که نداره ، توکه کارته هر روز زیر یکی باشی .
+این حرفا به دهن شما نیومده ، نجس دسمو ول کن .
با لبخند اومد سمتم .
ادامه دارد.....
رومو برگردوندم تا برم .
با گوشه چشمم دیدم دستش داره میاد سمتم .
محکم زد درگوشم ، حلم داد سمت دیوار و دستمو قفل کرد بالای سرم و زانوشو محکم کوبید رو پوصی.نم .
انگار قلبم افتاد ، دردی که داشتم دوبرابر شد ، یکی از دستاشو آزاد کرد و گذاشت روی دهنم ، نمیخواست صدام دربیاد.
سرشو به سمت گوشم و لب زد .
_یه بار دیگه حرفتو تکرار کن! انگار نشنیدم چی گفتی .
بعد دستشو برداشت و رفت عقب ، خیلی سخت خودمو وایساده نگه داشتم ، نمیخواستم ضعفمو ببینه .
_لباسم بیشتر به تو میاد ، مخصوصا اگه زیرش چیزی تنت نباشه .
دستشو نزدیک صورتم کرد ، و گونمو نوازش کرد .
_خوبه عروسکم یه چیزی از ددیش یاد گرفت .
و دستشو به حالت کشیده روی صورتم کشید و رفت سمت در و از حموم خارج شد .
وقتی در بسته شد خودمو ول کردم تا روی زمین بیوفتم ، اون واقعا ترسناکه ، ولی بیشتر از همه نگران تنم بودم که همهی این اتفاق توی یه نصفه روز براش افتاده بود .
میترسیدم مشکل رحم برام پیش بیاد .
دستمو گذاشتم روی پایین شکمم و فشار دادم خودمو خم کردم سمت جلو و شروع کردم به زار زدن ، با صدای آروم داشتم زار زار گریه میکردم .
بعد از ۱۵ دقیقه همونطور موندن از سرجام بلند شدم و دوباره صورتمو شستم .
تغ ووی (صدای باز شدن در )
به حالتی که دستم روی شکمم بود و محکم فشارش میدادم ، رفتم سمت در خروجی . اما با صدای نحس یکی وایسادم .
_کجا میری ؟
یکم مکث کردم نمیخواستم همون اتفاقی که ۱۵ دقیقه پیش برام پیش اومده بود دوباره تکرار بشه .
+میخوام آب بخورم .
روی مبله چرم سیاه تکیه داده بود سیگار میکشید.
دوباره پامو تند کردم به سمت در .
_لباستو بکش پایین تر . زودتر برگرد ، میخوام موقع خواب یه جسم کوچیکو بغل کنم .
چشمامو بستم و توی دلم هرچی فوش داشتم و نداشتم بهش دادم لباسمو محکم کشیدم پایین و از اتاق خارج شدم .
رفتم سمت آشپزخونه شیرابو باز کردم و لیوانی برداشتم ، چقدر این آشپزخونه بزرگه .
تا اینکه صدای سه چهار نفرو شنیدم .
*میگم فقط یه تیشرت تنش بود .
*زیرشم هیچی تنش نبود ؟
*بیا بهت ثابت میکنم .
نگامون دادم به در ورودی چهارتا پسر بودن معلوم بود از من کوچیکترن ، ولی آخه اینجا چیکار میکنن .
یکیشون اومد نزدیکم و دستشو به لباسم نزدیک کرد .
*کاریت نداریم فقط میخوام ببینم زیرش چیه .
چرا هر کسی که اینجاس آنقدر اشغال کثافته .
هلش دادم عقب و راهمو کشیدم تا برم ، ولی قبلش از پشت چاقویی رو برداشتم و به حالت افقی به سمت مچ دستم نگه داشتم .
+برو بمیر بچه ، هیچی نمیگم پرو میشن .
ولی از پشت کشیده شدم و بازومو یکیشون قفل کرد .
اونیکی اومد جلوم .
*درد که نداره ، توکه کارته هر روز زیر یکی باشی .
+این حرفا به دهن شما نیومده ، نجس دسمو ول کن .
با لبخند اومد سمتم .
ادامه دارد.....
۲.۵k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.