پارت ۱۴
پارت ۱۴
《 فیک اسمات مدرسه ای 》
ویو تهیونگ
بهش گفتم که وقتی برگشتم میبرمش خونش ولی کاشکی میشد نره نمیدونم چرا وابستش شدم تا وقتی که کارامو کنم یه بهونه جور کنم که چند شبی بمونه داشتم به سمت عمارت بابام میرفتم بادیگارد در رو واسم باز کرد
مامان تهیونگ : سلام پسرم
تهیونگ : سلام مامان خوبی
مامان تهیونگ : مرسی عزیزم تو خوبی
تهیونگ : اره مرسی بابا کجاست
مامان تهیونگ : تو اتاق کارشه الان میرم صداش میکنم
بابا تهیونگ : مگه میشه صدای پسرمو بشنوم تو اتاق کارم بمونم
تهیونگ : سلام بابا
بابا تهیونگ : سلام پسرم خوبی
تهیونگ : ممنون شما خوبی
بابا تهیونگ : تو رو که دیدم خوبم بیا بشین
تهیونگ : خوب ماریا کجاست ( خواهر تهیونگ )
بابا تهیونگ : برای درس هاش باید نمونه سوال چاپ میکرد برای همین رفت بیرون
تهیونگ : اهان
بابا تهیونگ : خوب اوضاع با اون دختره چطوریه
تهیونگ : چی
مامان تهیونگ : تهیونگ...چه دختری
بابا تهیونگ : چه پسر گیجی من دارم منظورم ا.ت هست
تهیونگ : باباااا مگه شما نگفتید دیگه دنبالم نمیفرستید جاسوس هاتون رو به پسرتون هم رحم نمیکنید
بابا تهیونگ : باشه باشه من فقط نگرانت هستم از وقتی گفته یه دختر رو اوردی خونت ذهنم مشغوله
مامان تهیونگ : تهیونگ بابات چی میگه
تهیونگ : مامان بابا به خدا هیچی نیست و اینکه ( تمام ماجرا رو تعریف کرد )
مامان تهیونگ : یعنی مطمعن باشیم هیچی نیست
تهیونگ : مامان به خدا هیچی نیست
بابا تهیونگ : به هر حال دختر خوبی هم هست هم اینکه خوشگل هست به درد ازدواج میخوره
مامان تهیونگ : تو از کجا دیدیش
بابا تهیونگ : خوب..اهم اهم تیهونگ..پسرم میخوای امشب اینجا بخوابی
تهیونگ : نه ممنون من کلی کار دارم
تهیونگ از جاش بلند میشه
تهیونگ : خوب دیگه خدافظ نمیخواد بیاید دم در منو همراهی کنید من خودم میرم
مامان تهیونگ : برو پسرم من با بابات کار دارم
بابا تهیونگ : کار؟ کدوم کار فک نکنم
مامان تهیونگ : الان به یادت میارم
تهیونگ از خونه پدرش خارج شد به سمت خونه خودش رفت
ویو ا.ت
یه ساعتی میشد تهیونگ رفته قرار بود بعد اینکه برگرده منو ببره خونه خودم کاشکی میشد نرم همینجوری داشتم فک میکردم که بهونه بیارم نمیتونم برم خونه خودم که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ : سلام
ا.ت : سلام
تهیونگ : ا.ت میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت : میشنوم
تهیونگ : ا.ت من....
پایان پارت ۱۴
《 فیک اسمات مدرسه ای 》
ویو تهیونگ
بهش گفتم که وقتی برگشتم میبرمش خونش ولی کاشکی میشد نره نمیدونم چرا وابستش شدم تا وقتی که کارامو کنم یه بهونه جور کنم که چند شبی بمونه داشتم به سمت عمارت بابام میرفتم بادیگارد در رو واسم باز کرد
مامان تهیونگ : سلام پسرم
تهیونگ : سلام مامان خوبی
مامان تهیونگ : مرسی عزیزم تو خوبی
تهیونگ : اره مرسی بابا کجاست
مامان تهیونگ : تو اتاق کارشه الان میرم صداش میکنم
بابا تهیونگ : مگه میشه صدای پسرمو بشنوم تو اتاق کارم بمونم
تهیونگ : سلام بابا
بابا تهیونگ : سلام پسرم خوبی
تهیونگ : ممنون شما خوبی
بابا تهیونگ : تو رو که دیدم خوبم بیا بشین
تهیونگ : خوب ماریا کجاست ( خواهر تهیونگ )
بابا تهیونگ : برای درس هاش باید نمونه سوال چاپ میکرد برای همین رفت بیرون
تهیونگ : اهان
بابا تهیونگ : خوب اوضاع با اون دختره چطوریه
تهیونگ : چی
مامان تهیونگ : تهیونگ...چه دختری
بابا تهیونگ : چه پسر گیجی من دارم منظورم ا.ت هست
تهیونگ : باباااا مگه شما نگفتید دیگه دنبالم نمیفرستید جاسوس هاتون رو به پسرتون هم رحم نمیکنید
بابا تهیونگ : باشه باشه من فقط نگرانت هستم از وقتی گفته یه دختر رو اوردی خونت ذهنم مشغوله
مامان تهیونگ : تهیونگ بابات چی میگه
تهیونگ : مامان بابا به خدا هیچی نیست و اینکه ( تمام ماجرا رو تعریف کرد )
مامان تهیونگ : یعنی مطمعن باشیم هیچی نیست
تهیونگ : مامان به خدا هیچی نیست
بابا تهیونگ : به هر حال دختر خوبی هم هست هم اینکه خوشگل هست به درد ازدواج میخوره
مامان تهیونگ : تو از کجا دیدیش
بابا تهیونگ : خوب..اهم اهم تیهونگ..پسرم میخوای امشب اینجا بخوابی
تهیونگ : نه ممنون من کلی کار دارم
تهیونگ از جاش بلند میشه
تهیونگ : خوب دیگه خدافظ نمیخواد بیاید دم در منو همراهی کنید من خودم میرم
مامان تهیونگ : برو پسرم من با بابات کار دارم
بابا تهیونگ : کار؟ کدوم کار فک نکنم
مامان تهیونگ : الان به یادت میارم
تهیونگ از خونه پدرش خارج شد به سمت خونه خودش رفت
ویو ا.ت
یه ساعتی میشد تهیونگ رفته قرار بود بعد اینکه برگرده منو ببره خونه خودم کاشکی میشد نرم همینجوری داشتم فک میکردم که بهونه بیارم نمیتونم برم خونه خودم که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ : سلام
ا.ت : سلام
تهیونگ : ا.ت میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت : میشنوم
تهیونگ : ا.ت من....
پایان پارت ۱۴
۲۴.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.