شاهزاده اهریمنی پارت 2
شاهزاده اهریمنی پارت 2
شدو ❤️🖤 :
به داخل دروازه کشیده شدم .
چشمامو باز کردم .
ـ من ... کجام ؟
اینجا اصلا شبیه جنگل نبود .
گرمای عجیبی روی پوستم حرکت میکرد .
از بالای سرم صدای فریاد شنیدم و بعد ......
سونیک و سیلور افتادن روم !
ـ شماها اینجا چی کار میکنین ؟
سونیک ـ معلوم نیست ؟ اومدیم دنبال تو ولی فک کنم .... یکی باید بیاد دنبال خودمون .
ـ بگذریم . اصن الان کجاییم ؟
سیلور ـ مطمئن نیستم ولی احتمالا تو یه جهان و بعد دیگه ایم .
سونیک ـ منظورت چیه ؟
سیلور ـ ببین ، وقتی ما وارد دروازه شدیم به یسری تونل های میان بعدی کشیده شدیم و به طرز عجیبی الان اینجاییم .
ـ حالا چطوری از اینجا بیرون بریم ؟
سیلور شونه هاشو انداخت بالا که یعنی نمیدونم .
به اطرافم نگاه میکنم .
به نظرم مکان آشناییه ولی یادم نمیاد کی و کجا دیدمش .
سونیک ـ اممم .... شدز ، اینا چین ؟
یسری حاله مشکی و یجورایی انسان نما دارن دورمون رو میگیرن .
یکیشون به سونیک نزدیکتر میشه .
ـ سونیک مواظب باش .
تا سونیک اومد از خودش دفاع کنه حاله از بدنش رد شد .
ـ ارواح ؟ ما تو جهان ارواحیم ؟
سیلور ـ این طور به نظر میرسه .
ارواح بیشتر میشن و انگار کلمه ای رو با خودشون تکرار میکنن .
ارباب...... ارباب .....
کی رو صدا میزدن ؟
سونیک ـ شدز .... من کم کم دارم میترسم چی کار کنیم ؟
ـ نمیدونم آبی ما حتی نمیدونیم کجا باید بریم .
ارواح کنار میرن و انگار راه رو برای کسی یا چیزی باز میکنن .
سیلور ـ داداش بزرگه .... چه اتفاقی داره میوفته .
داد میزنم ـ نمیدونم .
بدن بزرگی از بین سایه های ارواح با یه شنل مشکی بیرون میاد .
شنلو از روی صورتش کنار میزنه ـ خیلی خوش اومدین پسرا .
و نیشخند میزنه .
اخمامون تو هم میره و عصبی نگاهش میکنیم .
ـ تو ......
شدو ❤️🖤 :
به داخل دروازه کشیده شدم .
چشمامو باز کردم .
ـ من ... کجام ؟
اینجا اصلا شبیه جنگل نبود .
گرمای عجیبی روی پوستم حرکت میکرد .
از بالای سرم صدای فریاد شنیدم و بعد ......
سونیک و سیلور افتادن روم !
ـ شماها اینجا چی کار میکنین ؟
سونیک ـ معلوم نیست ؟ اومدیم دنبال تو ولی فک کنم .... یکی باید بیاد دنبال خودمون .
ـ بگذریم . اصن الان کجاییم ؟
سیلور ـ مطمئن نیستم ولی احتمالا تو یه جهان و بعد دیگه ایم .
سونیک ـ منظورت چیه ؟
سیلور ـ ببین ، وقتی ما وارد دروازه شدیم به یسری تونل های میان بعدی کشیده شدیم و به طرز عجیبی الان اینجاییم .
ـ حالا چطوری از اینجا بیرون بریم ؟
سیلور شونه هاشو انداخت بالا که یعنی نمیدونم .
به اطرافم نگاه میکنم .
به نظرم مکان آشناییه ولی یادم نمیاد کی و کجا دیدمش .
سونیک ـ اممم .... شدز ، اینا چین ؟
یسری حاله مشکی و یجورایی انسان نما دارن دورمون رو میگیرن .
یکیشون به سونیک نزدیکتر میشه .
ـ سونیک مواظب باش .
تا سونیک اومد از خودش دفاع کنه حاله از بدنش رد شد .
ـ ارواح ؟ ما تو جهان ارواحیم ؟
سیلور ـ این طور به نظر میرسه .
ارواح بیشتر میشن و انگار کلمه ای رو با خودشون تکرار میکنن .
ارباب...... ارباب .....
کی رو صدا میزدن ؟
سونیک ـ شدز .... من کم کم دارم میترسم چی کار کنیم ؟
ـ نمیدونم آبی ما حتی نمیدونیم کجا باید بریم .
ارواح کنار میرن و انگار راه رو برای کسی یا چیزی باز میکنن .
سیلور ـ داداش بزرگه .... چه اتفاقی داره میوفته .
داد میزنم ـ نمیدونم .
بدن بزرگی از بین سایه های ارواح با یه شنل مشکی بیرون میاد .
شنلو از روی صورتش کنار میزنه ـ خیلی خوش اومدین پسرا .
و نیشخند میزنه .
اخمامون تو هم میره و عصبی نگاهش میکنیم .
ـ تو ......
۴.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.