عشق و هوس پارت ۳
#طاها توی همین هین دیدم رها داره میاد سمتمون خودمو جمع و جور کردم
رها:سلام بچه ها خوبین
نازی:به به رها خانوم چشمون به جمالتون روشن شد چه تیپی زدی😂
طاها:😁خیلی خوشگل شدی
مبین:هم دیگه رو میشناختین🤨
رها:اااهمم اره قبل کلاس با هم اشنا شدیم
فریال:اهان😁
رها:اهان راستی فریال من میرم بیرون یه ربع اینا حواست باشه کسی چیزی نفهمه
طاها:اا میشه منم باهات بیام یه کاری دارم بیرون
رها:باا..ش..ه🙄
رفتیم سوار ماشین رها شدیم و رفتیم بیرون وقتی خارج شدیم رها یه اهیی کشید
رها:اخیش راحت شدم
طاها:چرا🤨
رها:هیچی هیچی
رها از داشبورد سیگارشو در اورد سیگارش از اون مارک گرونا بود
در اورد بهم تارف کرد منم یکی بر داشتم
دست کرد جیب مخفی شلوارش و فندکشو در اورد و روشن کرد
عجیب بود واسم که یه دختر سیگار بکشه
رها:امم من میرم خونه یه چیزی رو جا گذاشتم بر دارم
طاها:منم میام
#رها واییس این پسره چقدر رو مخ بودد😡داشت اعصابمو بهم میربخت
بلخره رسیدیم خونه بعد ۵ دقیقه خونم نزدیکای دانشگاه بود
طاها:تنها زندگی میکنی
رها:ار مشکلیه
طاها:نه منم تنها زندگی میکنم
در خونه رو باز کردم رفتم تو دویدم طبقه بالا #طاها خونه بزرگی بود و شیک معلوم بود سلیقش عالیه
لباساش وسط حال پخش بود🤭
رها:ببخشید معطل شدی
طاها:نه مشکلی نیس
رفتم یه معجون واس طاها درس کردم
#طاها داشت معجون درست میکرد که رفتمپشتش و بغلش کردم هیچ کاری نکرد و منم چرخوندمش و لبامو گذاشتم رو لبش و با قدرت میمکیدم دیدم رها یکمعصبی شد منم داشت به لبگیریم ادامه میدادم که یهو خودشو ازم جدا کرد
رها:چیکار میکنی😠
طاها:هیچی ببخشید تعادلمو از دست دادم 😶
داشتیم معجونو میخوردیم طاها:اوه اوه کلاس الان شروع شده
#توی کلاس#
استاد:بچه ها بهمنی و صادقی کجان
فریال:استاد الانا میان
استاد:باهم رفتن🤨
مبین:اره
شکیب:نه استاد
ادامه دارد...🚶♀️
رها:سلام بچه ها خوبین
نازی:به به رها خانوم چشمون به جمالتون روشن شد چه تیپی زدی😂
طاها:😁خیلی خوشگل شدی
مبین:هم دیگه رو میشناختین🤨
رها:اااهمم اره قبل کلاس با هم اشنا شدیم
فریال:اهان😁
رها:اهان راستی فریال من میرم بیرون یه ربع اینا حواست باشه کسی چیزی نفهمه
طاها:اا میشه منم باهات بیام یه کاری دارم بیرون
رها:باا..ش..ه🙄
رفتیم سوار ماشین رها شدیم و رفتیم بیرون وقتی خارج شدیم رها یه اهیی کشید
رها:اخیش راحت شدم
طاها:چرا🤨
رها:هیچی هیچی
رها از داشبورد سیگارشو در اورد سیگارش از اون مارک گرونا بود
در اورد بهم تارف کرد منم یکی بر داشتم
دست کرد جیب مخفی شلوارش و فندکشو در اورد و روشن کرد
عجیب بود واسم که یه دختر سیگار بکشه
رها:امم من میرم خونه یه چیزی رو جا گذاشتم بر دارم
طاها:منم میام
#رها واییس این پسره چقدر رو مخ بودد😡داشت اعصابمو بهم میربخت
بلخره رسیدیم خونه بعد ۵ دقیقه خونم نزدیکای دانشگاه بود
طاها:تنها زندگی میکنی
رها:ار مشکلیه
طاها:نه منم تنها زندگی میکنم
در خونه رو باز کردم رفتم تو دویدم طبقه بالا #طاها خونه بزرگی بود و شیک معلوم بود سلیقش عالیه
لباساش وسط حال پخش بود🤭
رها:ببخشید معطل شدی
طاها:نه مشکلی نیس
رفتم یه معجون واس طاها درس کردم
#طاها داشت معجون درست میکرد که رفتمپشتش و بغلش کردم هیچ کاری نکرد و منم چرخوندمش و لبامو گذاشتم رو لبش و با قدرت میمکیدم دیدم رها یکمعصبی شد منم داشت به لبگیریم ادامه میدادم که یهو خودشو ازم جدا کرد
رها:چیکار میکنی😠
طاها:هیچی ببخشید تعادلمو از دست دادم 😶
داشتیم معجونو میخوردیم طاها:اوه اوه کلاس الان شروع شده
#توی کلاس#
استاد:بچه ها بهمنی و صادقی کجان
فریال:استاد الانا میان
استاد:باهم رفتن🤨
مبین:اره
شکیب:نه استاد
ادامه دارد...🚶♀️
۱۸.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.