ازدواج اجباری پارت 58
#ازدواج_اجباری
پارت 58
ویو جیمین : دیدم عوق زد رفت تو حموم .
رفتم بیرون
پیش یونا
جیمین : یونا..یونا قشنگم..بیا..گریه نکن ( 🗿)
یونا: حق..حق..برو پیش اون ات جونت
جیمین : گریه نکن دیگه
باشه
بیاا
کیگفته من رفتم پیش ات ؟
تو زیادی داشتی پیش میرفتی
بخاطر همین ..
و گرنه من عاشق چیه ات بشم ؟🥲
یونا : حق..باشه بریم بیرون ؟
جیمین : اوکی
شب عروسیه هااا
یونا : باید برم ارایشگاه پس
جیمین : اره
جیمین یونا رو برد ارایشگاه تا میکاپ کنه
جیمین : ا..ات..ات گمشو بیا بالا
ات : ب..بله
کل عمارت رو تمیز کن
سالاد اماده کن
غذاهارو سفارش میدم
میز و صندلی هارو بچین
روشون خاک نباشه
یه جای خونهکثیف باشه
من میدونم باتوو
ات : چشم
ویو ات :
دل درد داشتم
نمیتونستم خم بشم اصلا
ولی باید کارارو میکردم
میز هارو تمیز کردم
و سالاد رو درست کردم
ساعت 7 شب بود
مهمونا میرسیدن
کمرم به قدری درد میکرد
که نمیتونستم راه برم
رفتم رو زمین اتاقم خوابیدم
تخت رو ورداشته بودن
هیچ چیزی نبود
نهپتو نه لحافی نه بالشتی.
روی زمین خشک خوابیدم
چون همه اتاقا قفل بودن
جیمین ویو :
منتظر موندم تا بیاد بیرون
ارایشگر :
حاظرید عروسو ببینید ؟ ( ایرانی شد 😂🥲)
جیمین : بله
یونا امد بیرون
ولی نمیدونم چرا یه حسی داشتم
حس عشق نبود
یه حسی بود
جیمین : بیا بریم یونا
یوناا:عشقممم
بهترین حس دنیاست.
جیمین : اهوم
رفتیم خونه
هرچقدر ات رو صدا کردم جوابی نداد
خونه خیلی خوشگل شده بود
ساعت 7 و نیم بود
رفتم تو اتاق دیدم ات خوابیده
بلندش کردم..
پارت 58
ویو جیمین : دیدم عوق زد رفت تو حموم .
رفتم بیرون
پیش یونا
جیمین : یونا..یونا قشنگم..بیا..گریه نکن ( 🗿)
یونا: حق..حق..برو پیش اون ات جونت
جیمین : گریه نکن دیگه
باشه
بیاا
کیگفته من رفتم پیش ات ؟
تو زیادی داشتی پیش میرفتی
بخاطر همین ..
و گرنه من عاشق چیه ات بشم ؟🥲
یونا : حق..باشه بریم بیرون ؟
جیمین : اوکی
شب عروسیه هااا
یونا : باید برم ارایشگاه پس
جیمین : اره
جیمین یونا رو برد ارایشگاه تا میکاپ کنه
جیمین : ا..ات..ات گمشو بیا بالا
ات : ب..بله
کل عمارت رو تمیز کن
سالاد اماده کن
غذاهارو سفارش میدم
میز و صندلی هارو بچین
روشون خاک نباشه
یه جای خونهکثیف باشه
من میدونم باتوو
ات : چشم
ویو ات :
دل درد داشتم
نمیتونستم خم بشم اصلا
ولی باید کارارو میکردم
میز هارو تمیز کردم
و سالاد رو درست کردم
ساعت 7 شب بود
مهمونا میرسیدن
کمرم به قدری درد میکرد
که نمیتونستم راه برم
رفتم رو زمین اتاقم خوابیدم
تخت رو ورداشته بودن
هیچ چیزی نبود
نهپتو نه لحافی نه بالشتی.
روی زمین خشک خوابیدم
چون همه اتاقا قفل بودن
جیمین ویو :
منتظر موندم تا بیاد بیرون
ارایشگر :
حاظرید عروسو ببینید ؟ ( ایرانی شد 😂🥲)
جیمین : بله
یونا امد بیرون
ولی نمیدونم چرا یه حسی داشتم
حس عشق نبود
یه حسی بود
جیمین : بیا بریم یونا
یوناا:عشقممم
بهترین حس دنیاست.
جیمین : اهوم
رفتیم خونه
هرچقدر ات رو صدا کردم جوابی نداد
خونه خیلی خوشگل شده بود
ساعت 7 و نیم بود
رفتم تو اتاق دیدم ات خوابیده
بلندش کردم..
۲۵.۱k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.