صلاممم:////

مافیا ۲/۴
.........
+چون امارتش دور بود ۵ ساعت طول میکشید برسیم
(۱۵ دقیقه بعد)
-مینسو
+ب...بله
-چرا...ساکتی؟
+خب....چی...چی بگم؟
-خودتو معرفی کن
+خب...اسمم رو ک میدونی...۱۸سالمه...مادرم رو از دس دادم...و...از ۱۰سالگی با پدرم بزرگ شدم....ه..همین
-اه برای مادرت...متاسفم
+چرا ت متاسفی...
(۴ساعت گذشت و مینسو خوابش برده بود)
-اه این دختر خیلی خوشگله ولی خب اون منو دوس نداره ....خب ی کاری میکنم ک دوسم داشته باشه هرکاری بتونم میکنم...
دیگ رسیده بودیم و مینسو خوابش برده بود
پس بغلش کردم...
و گذاشتم روی تخت ک راحت بخوابه و خودم رفتم بیرون....
+چشمام رو ک باز کردم تویه ی اتاق بودم...
ساعت روی دیوار ساعتو نشون میداد...
ساعت ۷:۲۴بود
+اااا من چقدر خوابیدممم ...اصن کی منو اورد اینجا؟
-من
+واااای ترسیدم ..‌.
-هه... ااا مینسو اینجا اتاق ت عه البته بعد ازدواج اتاقا یکی میشن
+وقتی گف ازدواج بازم ناراحت شدم ...چرا؟چرا باید با کسی ک دوسش ندارم ازدواج کنم
+امممم تاریخ ع..عروسیمون کیه؟
-دو روز دیگ...
(دو روز بعد)
+این دو روز خیلی زود گذشت امروز عروسیمون بود.....
.........
(میدونم کم بود قول میدم پارت بعد زیاد باشه ://///....)