•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p16
انگار داشتن برای شلیک اماده میشدن.به جئون نگاه کردم حواسش به اونا نبود.پس میخواستن کار جئون رو تموم کنن!کم کم داشتن به طرفش نشونه میگرفتن....نه اسلحه داشتم نه چیزی.دیگه داشتن شلیک میکردن....با پام به میز که کنارم بود ضربه زدم برعکس شد و تمام چیزایی که روش بود شکست. سریع یقه ی جئون وتهیونگ رو از پشت گرفتم و پشت میز پناه گرفتیم.انقدر این کارم سریع بود که دوتاشون ترسیدن با تعجب بهم نگاه کردن.که اونا شروع کردن به تیربارون کردن.جئون نگاه عصبی بهم انداخت:اسلحتو در بیار شروع کن زدن.سرمو کج کردم و گفتم:آی کیو خودم میدونم.اسلحه هامونو گرفتن!همه با ترس داشتن ویلا رو ترک میکردن و اون وسط اشوبی بود.اروم سرمو از میز دادم بیرون داشتن به طرفمون میومدن.جئون انگار این لحظه رو دیده بود با حالت عصبی گفت:لعنتی!صبر کردم تا به سمتمون بیان...شیشه ی نوشیدنی ای که روی میز جئون بود رو برداشتم.توی اون تاریکی بسمت مبل رفتم و کنارش پنهان شدم.انقدر تاریک بود که من رو ندیدن.مرد که به جئون رسید سریع بلند شدم و شیشه رو زدم پشت سرش که بیهوش شد و افتاد.بغلی تا خواست عکس العمل نشون بده پایین شیشه که تیز بود رو کردم توی کمرش. جئون با تعجب بهم نگاه میکرد.انگار انتظار نداشت دیگه این کارا ازم بر بیاد.راستش خودمم نفهمیدم یهویی این کارا رو کردم.فکرشو نمیکردم ازم بر بیاد.رو به جئون که هنوز با تعجب بهم نگاه میکرد گفتم:راستی ما راجب حقوق من صحبت نکردیما....بقیه ی افراد پارک(اون مرد مسن)داشتن به سمتمونمیومدن.....
•p16
انگار داشتن برای شلیک اماده میشدن.به جئون نگاه کردم حواسش به اونا نبود.پس میخواستن کار جئون رو تموم کنن!کم کم داشتن به طرفش نشونه میگرفتن....نه اسلحه داشتم نه چیزی.دیگه داشتن شلیک میکردن....با پام به میز که کنارم بود ضربه زدم برعکس شد و تمام چیزایی که روش بود شکست. سریع یقه ی جئون وتهیونگ رو از پشت گرفتم و پشت میز پناه گرفتیم.انقدر این کارم سریع بود که دوتاشون ترسیدن با تعجب بهم نگاه کردن.که اونا شروع کردن به تیربارون کردن.جئون نگاه عصبی بهم انداخت:اسلحتو در بیار شروع کن زدن.سرمو کج کردم و گفتم:آی کیو خودم میدونم.اسلحه هامونو گرفتن!همه با ترس داشتن ویلا رو ترک میکردن و اون وسط اشوبی بود.اروم سرمو از میز دادم بیرون داشتن به طرفمون میومدن.جئون انگار این لحظه رو دیده بود با حالت عصبی گفت:لعنتی!صبر کردم تا به سمتمون بیان...شیشه ی نوشیدنی ای که روی میز جئون بود رو برداشتم.توی اون تاریکی بسمت مبل رفتم و کنارش پنهان شدم.انقدر تاریک بود که من رو ندیدن.مرد که به جئون رسید سریع بلند شدم و شیشه رو زدم پشت سرش که بیهوش شد و افتاد.بغلی تا خواست عکس العمل نشون بده پایین شیشه که تیز بود رو کردم توی کمرش. جئون با تعجب بهم نگاه میکرد.انگار انتظار نداشت دیگه این کارا ازم بر بیاد.راستش خودمم نفهمیدم یهویی این کارا رو کردم.فکرشو نمیکردم ازم بر بیاد.رو به جئون که هنوز با تعجب بهم نگاه میکرد گفتم:راستی ما راجب حقوق من صحبت نکردیما....بقیه ی افراد پارک(اون مرد مسن)داشتن به سمتمونمیومدن.....
۶.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.