(عشق خونی)Part.20
جیمین*ویو
رفتم قصر رفتم داخل اتاق.
دیدم ا/ت سرپا وایساده.
گفت.
ا/ت:تواونجا چیکار می کردی.
جیمین:پیش جانکوک.
ا/ت:اره، جیمین من بهت نگفته بودم،که جانکوک زندست معذرت میخوام.
جیمین:ا/ت تو این همه وقت من و سرکار گذاشتی که هیچ تازه رفتی پیشش.
ا/ت:جیمین من واست توضیح میدم.
جیمین:ا/ت تو پیش جانکوک چیکار میکردی.
ا/ت:من قبلا عاشقش بودم الان هم هستم.
جیمین:پس اینطور ا/ت،پس منم بخاطر تو سعی میکنم فراموشت کنم.
ا/ت:جیمین،من اگه از اول تورو دوست داشتم،بیشتر دوست داشتم
جیمین:ا/ت اگه من و دوست داشتی همچین حرفی نمیزدی.
ا/ت:جیمین من دوست دارم.
جیمین:ولی از جانکوک بیشتر،نه،شاید به عنوان یه رفیق دوسم داری نه عشق.
ا/ت:نه من مطمئنم که خیلی عاشقتم.
جیمین:من میرم بیرون(بعدش رفتم بیرون)
ا/ت*ویو.
جیمین رفت بیرون منم انقدر گریه کردم که خوابم برد.
جیمین*ویو.
من رفتم از اتاق بیرون بعدش رفتم کنار یه چشمه کا انقدر گریه کردم.
صبح شد.
رفتم قصر پادشاه جاستین.
یعنی پدر لارا.
بچه ها راستی لارا کوک رو ووست واره.
رفتم بهش یاداوری کنم.
اونم گفت داریم اماده میشیم.
واسه حمله.
از زبون نویسنده.
جیمین رفت قصر پادشاه پدر کوک،که بهش میگیم پادشاه جیما.
رفت ت اتاق خودش و ا/ت دید ا/ت خوابه.
رفت بالا سرش و موهاش رو نوازش کرد.
داشت از اتای میرفت بیرون که ا/ت بیدار شد گفت.
ا/ت:جیمین وایسا می خوام حداقل واسه اخرین بار بقلت کنم.
جیمین:چرا اخرین بار.
ا/ت:متاسفم نمیتونم هیچی بهت بگم.
بعدش رفت محکم جیمین رو بغل کرد.
یواشکی گریه هم کرد.
ولی بدون اینکه بفهمه.
جیمین گفت
جیمین:ا/ت منم خیلی دوست داشتم.
بعدش رفت بیرون
جیمین منتظر بود که پادشاه جاستین پادشاه جیما رو فراری بده سمت قصر.
و پادشاه جیما بیاد.
بچه ها گوشیم شارژ نداره ادامهدار.
مینویسم گوشی، شارژ شد.
یه عالمه پارت می ذارم.
رفتم قصر رفتم داخل اتاق.
دیدم ا/ت سرپا وایساده.
گفت.
ا/ت:تواونجا چیکار می کردی.
جیمین:پیش جانکوک.
ا/ت:اره، جیمین من بهت نگفته بودم،که جانکوک زندست معذرت میخوام.
جیمین:ا/ت تو این همه وقت من و سرکار گذاشتی که هیچ تازه رفتی پیشش.
ا/ت:جیمین من واست توضیح میدم.
جیمین:ا/ت تو پیش جانکوک چیکار میکردی.
ا/ت:من قبلا عاشقش بودم الان هم هستم.
جیمین:پس اینطور ا/ت،پس منم بخاطر تو سعی میکنم فراموشت کنم.
ا/ت:جیمین،من اگه از اول تورو دوست داشتم،بیشتر دوست داشتم
جیمین:ا/ت اگه من و دوست داشتی همچین حرفی نمیزدی.
ا/ت:جیمین من دوست دارم.
جیمین:ولی از جانکوک بیشتر،نه،شاید به عنوان یه رفیق دوسم داری نه عشق.
ا/ت:نه من مطمئنم که خیلی عاشقتم.
جیمین:من میرم بیرون(بعدش رفتم بیرون)
ا/ت*ویو.
جیمین رفت بیرون منم انقدر گریه کردم که خوابم برد.
جیمین*ویو.
من رفتم از اتاق بیرون بعدش رفتم کنار یه چشمه کا انقدر گریه کردم.
صبح شد.
رفتم قصر پادشاه جاستین.
یعنی پدر لارا.
بچه ها راستی لارا کوک رو ووست واره.
رفتم بهش یاداوری کنم.
اونم گفت داریم اماده میشیم.
واسه حمله.
از زبون نویسنده.
جیمین رفت قصر پادشاه پدر کوک،که بهش میگیم پادشاه جیما.
رفت ت اتاق خودش و ا/ت دید ا/ت خوابه.
رفت بالا سرش و موهاش رو نوازش کرد.
داشت از اتای میرفت بیرون که ا/ت بیدار شد گفت.
ا/ت:جیمین وایسا می خوام حداقل واسه اخرین بار بقلت کنم.
جیمین:چرا اخرین بار.
ا/ت:متاسفم نمیتونم هیچی بهت بگم.
بعدش رفت محکم جیمین رو بغل کرد.
یواشکی گریه هم کرد.
ولی بدون اینکه بفهمه.
جیمین گفت
جیمین:ا/ت منم خیلی دوست داشتم.
بعدش رفت بیرون
جیمین منتظر بود که پادشاه جاستین پادشاه جیما رو فراری بده سمت قصر.
و پادشاه جیما بیاد.
بچه ها گوشیم شارژ نداره ادامهدار.
مینویسم گوشی، شارژ شد.
یه عالمه پارت می ذارم.
۱۲.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.