Meeting Again
part④
+اههه
مداد رو به میز کوبیدم، بلند شدمو رفتم روی تختم که بگیرم بخوابم. آلارم گوشیم رو برای فردا صبح تنظیم کردم چراغارو خاموش کردم و با فکر به دعوامون کم کم خوابم برد...
ویو جونگکوک
توی اتاقم رفتم. به در تکیه دادم و نفس عمیقی. کشیدم حس بدی داشتم یعنی نباید اینقدر بهش سخت میگرفتم؟. بلند شدم و رفتم روی تخت نشستم و به فکر فرو رفتم
واقعا از کارم پشیمونم اون قلب مهربونی داره و دلش نازکه مطمئنم خیلی ناراحت میشه. تازه مطمئنا ازم کینه به دل میگیره نفسمو کلافه بیرون دادم و موهامو بهم ریختم. ولی ممکنه ببخشتم....آره همینطوره! اون دختر خوبیه..
خودمو دلداری دادم و رفتم خوابیدم.
ویو جیونگ
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم. دلدرد و کمر درد داشتم به تقویم نگاه کردم....وای نه!توی این مشکلات اینم الان وقت گیر آورده
بلند شدم از روی تخت که دیدم رو تختی سفیدم لک شده..
رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم اومد لباسامو عوض کردم بعدم رو تختی رو جمع کردم گرفتم بغلم که برم بشورمش. ساعت شش و نیم بود و مطمئنم کسی الان بیدار نیست پس با خیال راحت رو تختی به دست از اتاق رفتم بیرون. در اتاق رو بستم و برگشتم برم که فرد بدی من رو دید. رو تختیم رو نگاه کرد و بعد با خجالت سرشو برگردوند به رو تختی که نگاه کردم دیدم درست همونجا که لک شده رو به نمایش گذاشتم. میتونستم قرمز شدن صورتم رو حس کنم سریع قایمش کردم و بدون هیچ حرفی راهمو کج کردم.
رو تختی رو توی لباسشویی انداختم، به لباسشویی تکیه دادم و به اون لحظه ی خجالت آور فکر کردم و بخاطر حواس پرتیم محکم به پیشونیم زدم. همون موقع مامان اومد
م: صبح بخیر
لبخند زدم و جوابشو دادم
م: دیشب صدای سر و صدا میومد، باز شما دوتا دعواتون شده؟
+آ.. آره چیز مهمی نبود
م: آها...چیزی تو لباسشویی انداختی؟
+آره، رو تختیم لک شده بود...کاری داشتی اومدی؟
م: نه فقط درباره ی دیشب نگران شدم آخه سر و صدا زیاد بود
+چیزی نبود طبق معمول یه دعوای عادی داشتیم
بغضمو قورت دادم و سعی کردم نشون ندم.
م: مطمئنم چیزی شده... چرا چهرهت اینجوریه؟
+چیزی نیست مامان جون. پریود شدم دل درد دارم
م: آها..
مامان رفت، ماشین صدایی داد. رو تختی رو آوردم بیرون به طرف اتاقم رفتم و روی تختم پهنش کردم.
+اههه
مداد رو به میز کوبیدم، بلند شدمو رفتم روی تختم که بگیرم بخوابم. آلارم گوشیم رو برای فردا صبح تنظیم کردم چراغارو خاموش کردم و با فکر به دعوامون کم کم خوابم برد...
ویو جونگکوک
توی اتاقم رفتم. به در تکیه دادم و نفس عمیقی. کشیدم حس بدی داشتم یعنی نباید اینقدر بهش سخت میگرفتم؟. بلند شدم و رفتم روی تخت نشستم و به فکر فرو رفتم
واقعا از کارم پشیمونم اون قلب مهربونی داره و دلش نازکه مطمئنم خیلی ناراحت میشه. تازه مطمئنا ازم کینه به دل میگیره نفسمو کلافه بیرون دادم و موهامو بهم ریختم. ولی ممکنه ببخشتم....آره همینطوره! اون دختر خوبیه..
خودمو دلداری دادم و رفتم خوابیدم.
ویو جیونگ
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم. دلدرد و کمر درد داشتم به تقویم نگاه کردم....وای نه!توی این مشکلات اینم الان وقت گیر آورده
بلند شدم از روی تخت که دیدم رو تختی سفیدم لک شده..
رفتم دستشویی کارای لازمو انجام دادم اومد لباسامو عوض کردم بعدم رو تختی رو جمع کردم گرفتم بغلم که برم بشورمش. ساعت شش و نیم بود و مطمئنم کسی الان بیدار نیست پس با خیال راحت رو تختی به دست از اتاق رفتم بیرون. در اتاق رو بستم و برگشتم برم که فرد بدی من رو دید. رو تختیم رو نگاه کرد و بعد با خجالت سرشو برگردوند به رو تختی که نگاه کردم دیدم درست همونجا که لک شده رو به نمایش گذاشتم. میتونستم قرمز شدن صورتم رو حس کنم سریع قایمش کردم و بدون هیچ حرفی راهمو کج کردم.
رو تختی رو توی لباسشویی انداختم، به لباسشویی تکیه دادم و به اون لحظه ی خجالت آور فکر کردم و بخاطر حواس پرتیم محکم به پیشونیم زدم. همون موقع مامان اومد
م: صبح بخیر
لبخند زدم و جوابشو دادم
م: دیشب صدای سر و صدا میومد، باز شما دوتا دعواتون شده؟
+آ.. آره چیز مهمی نبود
م: آها...چیزی تو لباسشویی انداختی؟
+آره، رو تختیم لک شده بود...کاری داشتی اومدی؟
م: نه فقط درباره ی دیشب نگران شدم آخه سر و صدا زیاد بود
+چیزی نبود طبق معمول یه دعوای عادی داشتیم
بغضمو قورت دادم و سعی کردم نشون ندم.
م: مطمئنم چیزی شده... چرا چهرهت اینجوریه؟
+چیزی نیست مامان جون. پریود شدم دل درد دارم
م: آها..
مامان رفت، ماشین صدایی داد. رو تختی رو آوردم بیرون به طرف اتاقم رفتم و روی تختم پهنش کردم.
۱۵۱
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.