PART ❷❸
༒•My love•༒
یه ربع بعد رسیدن و رفتن داخل عمارت.
جین ماشینو توی حیاط عمارت گذاشت. هنوز از ماشین پیاده نشده بودن که...
جین: حالت خوبه؟
ا/ت: آره، فقط یکم استرس دارم
راوی: جین دست ا/تو گرفت و آروم فشار داد.
جین: میدونی که اون الان احتیاج داره. (که ا/تو ببینه)
ا/ت: *تکون دادن سر*
جین: بریم؟
ا/ت: اوهوم.
راوی: از ماشین پیاده شدن. جین دست ا/تو گرفت و باهم رفتن داخل.
نامجون نمیدونست که ا/ت قراره بیاد. روی مبل نشسته بود و داشت با بی حوصلگی تلوزیون میدید.
وقتی بچه ها وارد شدن حتی بهشون نگاهم نکرد.
جین: سلام
نامجون: *تکون داد سر*
ا/ت: س...سلام.
راوی: نامجون با شنید صدای ا/ت شوک شد خیلی آروم سرشو چرخوند و خیره به ا/ت بود انگار داشت خواب میدید.
ا/ت: خو..بی؟
راوی: نامجون حتی جواب ا/تو نداد و با شتاب از روی مبل پاشد و به سمتش دویید و بغلش کرد و فشارش میداد و گریه میکرد و موهاشو بوس میکرد.
ا/ت: اااخخخ
جین: نامجون فشارش نده.
راوی: نامجون از ا/ت فاصله گرفت ولی هنوز دستاشو ول نکرده بود.
نامجون: دلم برات تنگ شده بود (گریه)
ا/ت: منم همین طور.
راوی: همین جور که به ا/ت نگا میکرد سرشو آورد پایین و به شکم ا/ت نگا کرد و یه لبخند زد.
نامجون: تو قطعا زیبا ترین مادر دنیا میشی.
ا/ت: *لبخند به همراه گریه*
نامجون: دوس داری......دوس داری اتاقمو بهت نشون بدم؟
ا/ت: البته
راوی: نامجون دست ا/تو گرفتو کشوند سمت اتاقش.
رفتن توی اتاق.
نامجون: نگاه کن ، اتاقم پر از عکسای دوتاییمونه. دیگه نمیخواد از جیمین بترسی من خودم ازت محافظت میکنم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
یه ربع بعد رسیدن و رفتن داخل عمارت.
جین ماشینو توی حیاط عمارت گذاشت. هنوز از ماشین پیاده نشده بودن که...
جین: حالت خوبه؟
ا/ت: آره، فقط یکم استرس دارم
راوی: جین دست ا/تو گرفت و آروم فشار داد.
جین: میدونی که اون الان احتیاج داره. (که ا/تو ببینه)
ا/ت: *تکون دادن سر*
جین: بریم؟
ا/ت: اوهوم.
راوی: از ماشین پیاده شدن. جین دست ا/تو گرفت و باهم رفتن داخل.
نامجون نمیدونست که ا/ت قراره بیاد. روی مبل نشسته بود و داشت با بی حوصلگی تلوزیون میدید.
وقتی بچه ها وارد شدن حتی بهشون نگاهم نکرد.
جین: سلام
نامجون: *تکون داد سر*
ا/ت: س...سلام.
راوی: نامجون با شنید صدای ا/ت شوک شد خیلی آروم سرشو چرخوند و خیره به ا/ت بود انگار داشت خواب میدید.
ا/ت: خو..بی؟
راوی: نامجون حتی جواب ا/تو نداد و با شتاب از روی مبل پاشد و به سمتش دویید و بغلش کرد و فشارش میداد و گریه میکرد و موهاشو بوس میکرد.
ا/ت: اااخخخ
جین: نامجون فشارش نده.
راوی: نامجون از ا/ت فاصله گرفت ولی هنوز دستاشو ول نکرده بود.
نامجون: دلم برات تنگ شده بود (گریه)
ا/ت: منم همین طور.
راوی: همین جور که به ا/ت نگا میکرد سرشو آورد پایین و به شکم ا/ت نگا کرد و یه لبخند زد.
نامجون: تو قطعا زیبا ترین مادر دنیا میشی.
ا/ت: *لبخند به همراه گریه*
نامجون: دوس داری......دوس داری اتاقمو بهت نشون بدم؟
ا/ت: البته
راوی: نامجون دست ا/تو گرفتو کشوند سمت اتاقش.
رفتن توی اتاق.
نامجون: نگاه کن ، اتاقم پر از عکسای دوتاییمونه. دیگه نمیخواد از جیمین بترسی من خودم ازت محافظت میکنم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۷.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.