عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۲۲
داهیون:ته..تهیونگ
داهیون زانو زد وپاهای ته رو محکم گرفت
داهیون:من غلط کردم...من فقط میخواستم
یکاری کنم این دختره بره،همین بخدا.
کوک:برات متاسفم،تو یه هرزه ای خرابی.
بعد دستم رو محکم گرفت و برد تو اتاقش
کوک:من از طرف داهیون ازت عذرخواهی میکنم
_ا..اشکالی نداره..
کوک از کمرم گرفت و به لبام خیره شد
کوک:میونگ
_بله؟
کوک :میتونم ببوسمت؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:نمیدونم
کوک:این نمیدونم به معنای آره اس.
بدنم رو کشید سمت خودش
و آروم لباش رو گذاشت رو لبام
*بعد از ۲۵ دقیقه*
همینطور نفس نفس میزدیم
_کوک...کافیه.
کوک:بقیشو میزارم شب عروسی
یه چشمکی زد و گفت
کوک:میخوای شب رو اینجا باشم؟
با فکراینکه تا شب نمیتونه خودش رو کنترل کنه سریع گفتم
_نه نه نمیخاد
کوک:دراین حد از کنار من بودن متنفری؟
_نه بابا...اتفاقا خیلیم دوست دارم باهات بخوابم
کوک شیطانی خیره شد
_چیزه...منظورم خواب عادی بود
کوک:باشه
برخلاف تصوراتم کوک دراز کشید روی تخت و منم رفتم تو بغلش و دوتایی تا صبح خوابیدیم
#پارت_۲۲
داهیون:ته..تهیونگ
داهیون زانو زد وپاهای ته رو محکم گرفت
داهیون:من غلط کردم...من فقط میخواستم
یکاری کنم این دختره بره،همین بخدا.
کوک:برات متاسفم،تو یه هرزه ای خرابی.
بعد دستم رو محکم گرفت و برد تو اتاقش
کوک:من از طرف داهیون ازت عذرخواهی میکنم
_ا..اشکالی نداره..
کوک از کمرم گرفت و به لبام خیره شد
کوک:میونگ
_بله؟
کوک :میتونم ببوسمت؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:نمیدونم
کوک:این نمیدونم به معنای آره اس.
بدنم رو کشید سمت خودش
و آروم لباش رو گذاشت رو لبام
*بعد از ۲۵ دقیقه*
همینطور نفس نفس میزدیم
_کوک...کافیه.
کوک:بقیشو میزارم شب عروسی
یه چشمکی زد و گفت
کوک:میخوای شب رو اینجا باشم؟
با فکراینکه تا شب نمیتونه خودش رو کنترل کنه سریع گفتم
_نه نه نمیخاد
کوک:دراین حد از کنار من بودن متنفری؟
_نه بابا...اتفاقا خیلیم دوست دارم باهات بخوابم
کوک شیطانی خیره شد
_چیزه...منظورم خواب عادی بود
کوک:باشه
برخلاف تصوراتم کوک دراز کشید روی تخت و منم رفتم تو بغلش و دوتایی تا صبح خوابیدیم
۸.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.