پارت ۷
از زبون خودم
چشمامو باز کردم از خواب پریدم تهیونگ:هه سو ترسیدم رفتم عقب من:برو عقب تهیونگ:هه سو خواهری من:نکنه میخواستی منم مثل اون بیچارها بکنی تهیونگ:هه سو تو خواهر منی عزیز جونمی چرا باید باهات اونجوری کنم من:اونارو چرا کشتی هان تهیونگ تو این بودی تو همون پسر مهربون منی الان تهیونگ:هه سووووو دیگه منو مثل قبل مقایسه نکن من الان خیلی تغییر کردم آره من خبیث شدم قاتل شدم آره بخاطر تو چون من:بخاطر من مگه من ازت خواستم قاتل بشی هاننن من با همون زندگیم راضی بودم شکنجه بشم بهتر از اینکه ببینم داداشم یه قاتله که دخترایه بی گناه رو میکشه و منم کنارشم منو ببر خونه جونگ کوک تهیونگ:چی نه نمیزارم اونجا بری من:میخوام برمم نمی تونم اینجا باهات باشم تهیونگ:هه سو تنهام نزار بمون همینجا من:هروقت خودتو عوض کردی برمیگردم الان نه تهیونگ:اونجا خیلی خطرناک تر از اینجاست من:واسم مهم نیست تنها آرزو من مرگه پس اگه بخوام بمیرم زیر دست همون دوستت میمیرم ساکمو برداشتم و از عمارت رفتم بیرون سریع با گریه سمت عمارت جونگ کوک رفتم در زدم نگهبانا در و باز کردن نگهبان:شما من:من اومدم تا اربابتون رو ببینم نگهبان:صبر کن تا بهشون بگم رفت بعد نگهبان اومد نگهبان:بفرمایید رفتم تو تو عمارت جونگ کوک در زدم وارد اتاقش شدم من:سلام کوک:به به خانوم من:اومدم اینجا بمونم کوک:اون وقت چرا من:چون با تهیونگ دعوام شد منم گفتم که میرم پیش دوستت فقط یه مدت کوتاه بلند شد اومد سمتم نمیدونم چیشد ولی یه دفع ساکمو انداختمو رفتم بغلش کردم کمرشو محکم گرفتم سرمو رو شونش گذاشتم
از جونگ کوک
اومد بغلم کرد هیچ وقت نتونستم حسش کنم این بغل آرامش بخشو بغلش آرامش داشت منم بغلش کردم من:هی چیشد که بغلم کردی هه سو:میخوام بمیرم هیچی دیگه تو این دنیا ندارم جونگ کوک میشع منو بکشی با این حرفش تعجب کرد من:نه نمیشه دیگه الان دست من امانتی هه سو:من هیچکسو ندارم برادرمم خیلی عوض شده خیلی بی رحم شده اینه توعه
چشمامو باز کردم از خواب پریدم تهیونگ:هه سو ترسیدم رفتم عقب من:برو عقب تهیونگ:هه سو خواهری من:نکنه میخواستی منم مثل اون بیچارها بکنی تهیونگ:هه سو تو خواهر منی عزیز جونمی چرا باید باهات اونجوری کنم من:اونارو چرا کشتی هان تهیونگ تو این بودی تو همون پسر مهربون منی الان تهیونگ:هه سووووو دیگه منو مثل قبل مقایسه نکن من الان خیلی تغییر کردم آره من خبیث شدم قاتل شدم آره بخاطر تو چون من:بخاطر من مگه من ازت خواستم قاتل بشی هاننن من با همون زندگیم راضی بودم شکنجه بشم بهتر از اینکه ببینم داداشم یه قاتله که دخترایه بی گناه رو میکشه و منم کنارشم منو ببر خونه جونگ کوک تهیونگ:چی نه نمیزارم اونجا بری من:میخوام برمم نمی تونم اینجا باهات باشم تهیونگ:هه سو تنهام نزار بمون همینجا من:هروقت خودتو عوض کردی برمیگردم الان نه تهیونگ:اونجا خیلی خطرناک تر از اینجاست من:واسم مهم نیست تنها آرزو من مرگه پس اگه بخوام بمیرم زیر دست همون دوستت میمیرم ساکمو برداشتم و از عمارت رفتم بیرون سریع با گریه سمت عمارت جونگ کوک رفتم در زدم نگهبانا در و باز کردن نگهبان:شما من:من اومدم تا اربابتون رو ببینم نگهبان:صبر کن تا بهشون بگم رفت بعد نگهبان اومد نگهبان:بفرمایید رفتم تو تو عمارت جونگ کوک در زدم وارد اتاقش شدم من:سلام کوک:به به خانوم من:اومدم اینجا بمونم کوک:اون وقت چرا من:چون با تهیونگ دعوام شد منم گفتم که میرم پیش دوستت فقط یه مدت کوتاه بلند شد اومد سمتم نمیدونم چیشد ولی یه دفع ساکمو انداختمو رفتم بغلش کردم کمرشو محکم گرفتم سرمو رو شونش گذاشتم
از جونگ کوک
اومد بغلم کرد هیچ وقت نتونستم حسش کنم این بغل آرامش بخشو بغلش آرامش داشت منم بغلش کردم من:هی چیشد که بغلم کردی هه سو:میخوام بمیرم هیچی دیگه تو این دنیا ندارم جونگ کوک میشع منو بکشی با این حرفش تعجب کرد من:نه نمیشه دیگه الان دست من امانتی هه سو:من هیچکسو ندارم برادرمم خیلی عوض شده خیلی بی رحم شده اینه توعه
۵۲.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.