(پژمرده)P.38
سوکهون*ویو
به ادم هام دستور دادم که برگردن.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم.
کلبه خاکستر شده و هیچ کسی نیستش.
هان سانگ*ویو
جانکوک رو بردم بیمارستان وضیعتش خیلی بده.
بردنش به بخش.
بعد از اینکه رسوندمش بیمارستان.
خودم رفتم.
میخوام برای اینکه به خانوادش خبر بدم از بابام شماره ی سوکجون رو بگیرم.
سوکهون:الو سلام پسرم
هان سانگ:سلام بابا
سوکهون:چیشده
هان سانگ:اول از همه اینکه تو چرا میخواستی جانکوک رو بکشی،اصلا باشه دخترت رو سرکار گزاشته حداقل به ادمات دستور میدادی یه کتک درست و حسابی میزدنش دیگه صاف باید همچین کاری میکردی
سوکهون:جانکوک کجاست؟
هان سانگ:جانکوک رو بردم بیمارستان خیلی وقته از همه چیز خبر دارم و جانکوک رو نجات دادم
سوکهون:کدوم بیمارستان بردیش؟
هان سانگ:بابا نکنه میخوای بری اونجا روهم اتیش بزنی
سوکهون:باشه دیگه بس کن
هان سانگ:شماره ی باباش رو میخواستم
سوکجون*ویو
امروز رفتم شرکت اون عوضی ولی هرجا رو گشتم پیداش نکردم
الان توی هتل هستم نمیخوام برم خونه،نمیخوام دوباره صورت سوجین رو ببینم
یه شمابه ی ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم
هان سانگ:سلام من هان سانگ هستم پسر شریکتون سوکهون
سوکجون:الو سلام اسمت رو شنیدم هان سانگ،چیشده؟
هان سانگ:جانکوک امروز تو حادسه ی اتیش سوزی بوده
سوکجون:جانکوک الان کجاست حالش خوبه
هان سانگ:بردمش بیمارستان الان بیمارستان هست
به ادم هام دستور دادم که برگردن.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم.
کلبه خاکستر شده و هیچ کسی نیستش.
هان سانگ*ویو
جانکوک رو بردم بیمارستان وضیعتش خیلی بده.
بردنش به بخش.
بعد از اینکه رسوندمش بیمارستان.
خودم رفتم.
میخوام برای اینکه به خانوادش خبر بدم از بابام شماره ی سوکجون رو بگیرم.
سوکهون:الو سلام پسرم
هان سانگ:سلام بابا
سوکهون:چیشده
هان سانگ:اول از همه اینکه تو چرا میخواستی جانکوک رو بکشی،اصلا باشه دخترت رو سرکار گزاشته حداقل به ادمات دستور میدادی یه کتک درست و حسابی میزدنش دیگه صاف باید همچین کاری میکردی
سوکهون:جانکوک کجاست؟
هان سانگ:جانکوک رو بردم بیمارستان خیلی وقته از همه چیز خبر دارم و جانکوک رو نجات دادم
سوکهون:کدوم بیمارستان بردیش؟
هان سانگ:بابا نکنه میخوای بری اونجا روهم اتیش بزنی
سوکهون:باشه دیگه بس کن
هان سانگ:شماره ی باباش رو میخواستم
سوکجون*ویو
امروز رفتم شرکت اون عوضی ولی هرجا رو گشتم پیداش نکردم
الان توی هتل هستم نمیخوام برم خونه،نمیخوام دوباره صورت سوجین رو ببینم
یه شمابه ی ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم
هان سانگ:سلام من هان سانگ هستم پسر شریکتون سوکهون
سوکجون:الو سلام اسمت رو شنیدم هان سانگ،چیشده؟
هان سانگ:جانکوک امروز تو حادسه ی اتیش سوزی بوده
سوکجون:جانکوک الان کجاست حالش خوبه
هان سانگ:بردمش بیمارستان الان بیمارستان هست
۱.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.