عشق اولم پارت 4
پارت 4
عشق اولم
_______________________♡︎____________________
ویو چان هیون
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم دست و صورتم رو شستم و آمدم میرون لباس مخصوص پرورشگاه رو پوشیدم و رفتم بیرون بچه ها داشتند بازی میکردم مثل اینکه دیر بیدار شدم رفتم صبحونه خوردم و رفتم توی حیاط هیچ کس نبود حتما همه توی اتاقاشون هستند اونجا یه تاب بود رفتم نشستم و توی فکر فرو رفتم
فکر : مامان خیلی مهربون هست هم با من هم با بچه ها چرا ما فقط یه بچه هستیم که پدر و مادر نداریم اما اون شده مادر ما ما یه خانواده هستیم بچه ها خواهر و برادر من هستند و مادر هم مامانم خیلی خوشحالم که چنین خانواده پر جمعیت و مهربانی دارم خدایا ازت ممنونم .....
که با صدای یونگی به خودم اومدم
یونگی : چان هیون به چی فکر میکردی
چان هیون : به مامان به بچه ها ..... مامان خیلی مهربونه آخه چرا مگه ما چیکاره ی اون هستیم
یونگی : اون زن مهربونیه وقتی پدر و مادر های ما ما رو رها کردند مادر بود که از ما محافظت میکرد اون بود که زیر پر و بال ما رو گرفت اون بود که باعث پیشرفت ما شد
چان هیون : راس میگی اون خیلی مهربونه .... نمیزاره به آسیبی برسه
که تهیونگ هم به ما ملحق شد ما کلی بازی کردیم که به یه جا رسیدیم مامان رفتن به اونجا رو قدغن کرده بود
چان هیون : چرا این نردبون ها آنقدر کوچیکه فکر نمیکنند که یکی از اینجا رد میشه و آسیب میبیند
مامان به ما گفت که بخاطر این اونجا رو قدغن کرده که اگر از اون نردبان رد بشیم آسیب میبینیم ......
_______________________♡︎____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
عشق اولم
_______________________♡︎____________________
ویو چان هیون
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم دست و صورتم رو شستم و آمدم میرون لباس مخصوص پرورشگاه رو پوشیدم و رفتم بیرون بچه ها داشتند بازی میکردم مثل اینکه دیر بیدار شدم رفتم صبحونه خوردم و رفتم توی حیاط هیچ کس نبود حتما همه توی اتاقاشون هستند اونجا یه تاب بود رفتم نشستم و توی فکر فرو رفتم
فکر : مامان خیلی مهربون هست هم با من هم با بچه ها چرا ما فقط یه بچه هستیم که پدر و مادر نداریم اما اون شده مادر ما ما یه خانواده هستیم بچه ها خواهر و برادر من هستند و مادر هم مامانم خیلی خوشحالم که چنین خانواده پر جمعیت و مهربانی دارم خدایا ازت ممنونم .....
که با صدای یونگی به خودم اومدم
یونگی : چان هیون به چی فکر میکردی
چان هیون : به مامان به بچه ها ..... مامان خیلی مهربونه آخه چرا مگه ما چیکاره ی اون هستیم
یونگی : اون زن مهربونیه وقتی پدر و مادر های ما ما رو رها کردند مادر بود که از ما محافظت میکرد اون بود که زیر پر و بال ما رو گرفت اون بود که باعث پیشرفت ما شد
چان هیون : راس میگی اون خیلی مهربونه .... نمیزاره به آسیبی برسه
که تهیونگ هم به ما ملحق شد ما کلی بازی کردیم که به یه جا رسیدیم مامان رفتن به اونجا رو قدغن کرده بود
چان هیون : چرا این نردبون ها آنقدر کوچیکه فکر نمیکنند که یکی از اینجا رد میشه و آسیب میبیند
مامان به ما گفت که بخاطر این اونجا رو قدغن کرده که اگر از اون نردبان رد بشیم آسیب میبینیم ......
_______________________♡︎____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
۶.۲k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.