ماه خونی(پارت90)
توش یه تفنگه دیگه بود
ذهن دایانا:چه خبر شده…وایییی نههههه الان زنگ میخوره
بعد دایانا سریع دویید تو حیاط مدرسه و با سر خورد به تام
تام:دایانا؟
دایانا:اخ چته
تام:تو خوردی به من
دایانا به روی خودش نیاوردو رفت
ذهن دایانا:اون چاقو و تفنگا برا چی بود ینی اونا جاسوس یا قاتلن نه نه امکان نداره سنشون پایینه پس اونا چی بود
(محل کار انیا)
کارن:راستی دارک نایت الان فهمیدیم که مایکل ویلیامز یه پسر بزرگم داره اسمش توماس ویلیامزه
انیا:چند سالشه؟
کارن:الان چهارده سالشه ظاهرا توماس و تینا دوقلوعن
انیا:که اینطور
کارن:اره
پرش زمانی به سه سال بعد*
ذهن دایانا:الان پونزده سالمه ولی هنوز نمیدونم اون تفنگو چاقو برا چی بود امروز باید بفهمم
دایانا و دیون اماده شدن و رفتن مدرسه
(مدرسه زنگ اخر توی حیاط)
همه داشتن از مدرسه خارج میشدن یهو تام اومد پیش دایانا
تام:دایانا اینجا خونه ی منه(یه ورق که روش ادرس بودو داد به دایانا)میتونی امشب ساعت ده بیای اونجا
دایانا:باشه
همه رفتن خونشون دایانا رفت مشقاشو نوشت و اماده شد و بعد ساعت یه ربع مونده به ده راه افتاد و ساعت ده رسید خونه تام
(خونه تام)
تام درو باز کردو دایانا رو برد تو خونه
دایانا:چیکارم داشتی
تام:خب یه چیزی بود میخواستم بدونی
دایانا:خب چیه؟؟
تام:من….م..ن د…وست د..دا..دارم
دایانا خیلی شوکه شده بود و البته خیلی سرخ
دایانا:خب باشه من میرم
یهو تام دایانا رو گرفت بمون کارت دارم
دایانا:دست از سرم بردار مردک دراز
تام:بابا یکم بمون
دایانا:باشه ولم کن
دایانا دیگه تحمل نداشت برا همین دلو به دریا زدو گفت…
دایانا:خب… چی..زه م..منم یه ذه..ن خوانم
تام از شدت شوک نمیدونست چی بگه
دایانا:تو قدرت خاصی نداری
تام اصلا صداشو درنیاورد
تام:نه
همینجور زمان گذشت تا ساعت دوازده شد
دایانا:خب دیگه تام من میرم
تام:نصفه شبه خطرناکه
برای دایانا کاری نداشت که خطراتو پشت سر بزاره ولی صداشو درنیاورد
دایانا:خب پس تو بگو چیکار کنم
تام:شبو اینجا بمون
دایانا که میخواست مأموریت مامانش انجام بشه و تامو دوس داشت قبول کردو زنگ زد به دامیان
شروع مکالمه*
دایانا:الو سلام بابا
دامیان:سلام دخترم
دایانا:بابا میشه شبو خونه تام بمونم؟
دامیان:…
ذهن دایانا:چه خبر شده…وایییی نههههه الان زنگ میخوره
بعد دایانا سریع دویید تو حیاط مدرسه و با سر خورد به تام
تام:دایانا؟
دایانا:اخ چته
تام:تو خوردی به من
دایانا به روی خودش نیاوردو رفت
ذهن دایانا:اون چاقو و تفنگا برا چی بود ینی اونا جاسوس یا قاتلن نه نه امکان نداره سنشون پایینه پس اونا چی بود
(محل کار انیا)
کارن:راستی دارک نایت الان فهمیدیم که مایکل ویلیامز یه پسر بزرگم داره اسمش توماس ویلیامزه
انیا:چند سالشه؟
کارن:الان چهارده سالشه ظاهرا توماس و تینا دوقلوعن
انیا:که اینطور
کارن:اره
پرش زمانی به سه سال بعد*
ذهن دایانا:الان پونزده سالمه ولی هنوز نمیدونم اون تفنگو چاقو برا چی بود امروز باید بفهمم
دایانا و دیون اماده شدن و رفتن مدرسه
(مدرسه زنگ اخر توی حیاط)
همه داشتن از مدرسه خارج میشدن یهو تام اومد پیش دایانا
تام:دایانا اینجا خونه ی منه(یه ورق که روش ادرس بودو داد به دایانا)میتونی امشب ساعت ده بیای اونجا
دایانا:باشه
همه رفتن خونشون دایانا رفت مشقاشو نوشت و اماده شد و بعد ساعت یه ربع مونده به ده راه افتاد و ساعت ده رسید خونه تام
(خونه تام)
تام درو باز کردو دایانا رو برد تو خونه
دایانا:چیکارم داشتی
تام:خب یه چیزی بود میخواستم بدونی
دایانا:خب چیه؟؟
تام:من….م..ن د…وست د..دا..دارم
دایانا خیلی شوکه شده بود و البته خیلی سرخ
دایانا:خب باشه من میرم
یهو تام دایانا رو گرفت بمون کارت دارم
دایانا:دست از سرم بردار مردک دراز
تام:بابا یکم بمون
دایانا:باشه ولم کن
دایانا دیگه تحمل نداشت برا همین دلو به دریا زدو گفت…
دایانا:خب… چی..زه م..منم یه ذه..ن خوانم
تام از شدت شوک نمیدونست چی بگه
دایانا:تو قدرت خاصی نداری
تام اصلا صداشو درنیاورد
تام:نه
همینجور زمان گذشت تا ساعت دوازده شد
دایانا:خب دیگه تام من میرم
تام:نصفه شبه خطرناکه
برای دایانا کاری نداشت که خطراتو پشت سر بزاره ولی صداشو درنیاورد
دایانا:خب پس تو بگو چیکار کنم
تام:شبو اینجا بمون
دایانا که میخواست مأموریت مامانش انجام بشه و تامو دوس داشت قبول کردو زنگ زد به دامیان
شروع مکالمه*
دایانا:الو سلام بابا
دامیان:سلام دخترم
دایانا:بابا میشه شبو خونه تام بمونم؟
دامیان:…
۲.۲k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.