p: 10
همه کسایی که توی اون اداره بودن همشون بیهوش بودن و این تا حدودی کارمو راحت میکرد
رفتم بازداشتگاه کلی سرباز جلوی در وایساده بود و این نشون دهنده این بود که به فرار کردنه منه قلابی ایمان دارن که انقد سرباز گذاشتن
همینکه وارد شدم صداش بلند شد
_منتظرت بودم......
نگاهی بهم کرد و با پوزخند ادامه داد
_..تانا
درست فکر کرده بودم میشناخت منو
حدسم درست بود اون میشناخت منو
نفس عمیقی کشیدم و رفتم روبه روش وایسادم
هانا:دلیل این گه خوریات چیه دقیقا
هیجونگ:هیی چقد بد دهنی تو بد کردم نجاتت دادم اینجوری اون افسر جئونم دلش به اینکه تورو دستگیر کرده خوشه و احساس احمق بودنش چند برابر نمیشه
با دست ضربه ای به میله های اهنیی که اون پشتشون بود زدم و با عصبانیت لب زدم
_عین ادم بگو چی میخوای عوضی پای اونو نکش وسط
هیجونگ:وقتی بحث اون پسره میشه دیگه منطقی برات نمیمونه خانم لی(پوزخند)
چشامو از حرص روی هم فشردم و گفتم
_فقط بگو چی میخوای
هیجونگ: اوممم اینو که میدونی تنها کسی که هویتتو میدونه فقط من و خانوادتیم و حتی....اون افسر جئونم نمیدونن تو کی هستی درواقع
هانا:خ خب
هیجونگ:باید با من ازدواج کنی
اینو که گفت بلند بلند زدم زیر خنده
و همینطور که به خندم ادامه میدادم گفتم
_خواهشا زر نزن که وقت این چیزارو ندارم
هیجونگ: خیلی دوست داری افسر عزیزت هویتتو بفهمه و ازت متنفرشه
نه نه چ اتفاقی داشت میوفتاد چخبر بود اینجا همه چی به علیه من بود
هانا:خفه شو(داد)
هیجونگ:اگه نمیخوای هویتتو فاش کنم پس با من ازدواج میکنی
هانا: عوضی این کار هیچ سودی برای هیچکدوممون نداره
هیجونگ: کی گفته نداره ازدواج با وارث خانواده ی لی خودش افتخار بزرگیه حتی در اینده اگه بچه دار هم بشیم که چه بهتر
دستمو سمت کمرم بردم که اسلحهمو بردارم
هیجونگ: عا عا خانم لی فک کردی فقط من ازین موضوع خبر دارم ینفر دیگه هم اینو میدونه و اگه من بمیرم اون قطعا به افسر جئون میگه که عشقش همون دشمنه چندین و چند سالشه پس سعی نکن منو بکشی
همه چی تموم شد اینجا اخره خطه دیگه لی هانا چیکار باید میکردم کوکو ول میکردم و به ازدواج با اون تن میدادم یا باید میشستم و به اینکه کوک چطورازم متنفر میشه و باعث شکستن قلبش میشمو تماشا کنم
دستمو از رو اسلحه برداشتم
فقط داشتم خودمو کنترل میکرد که نزنم همینجا بکشمش
هیجونگ: 1هفته مهلت داری تو این یه هفته خوب فکراتو بکن
تا اینکه اومدم جوابی بهش بدم صدای پای کسی متوقفم کرد این موقع کی میتونست باشه
رفتم بازداشتگاه کلی سرباز جلوی در وایساده بود و این نشون دهنده این بود که به فرار کردنه منه قلابی ایمان دارن که انقد سرباز گذاشتن
همینکه وارد شدم صداش بلند شد
_منتظرت بودم......
نگاهی بهم کرد و با پوزخند ادامه داد
_..تانا
درست فکر کرده بودم میشناخت منو
حدسم درست بود اون میشناخت منو
نفس عمیقی کشیدم و رفتم روبه روش وایسادم
هانا:دلیل این گه خوریات چیه دقیقا
هیجونگ:هیی چقد بد دهنی تو بد کردم نجاتت دادم اینجوری اون افسر جئونم دلش به اینکه تورو دستگیر کرده خوشه و احساس احمق بودنش چند برابر نمیشه
با دست ضربه ای به میله های اهنیی که اون پشتشون بود زدم و با عصبانیت لب زدم
_عین ادم بگو چی میخوای عوضی پای اونو نکش وسط
هیجونگ:وقتی بحث اون پسره میشه دیگه منطقی برات نمیمونه خانم لی(پوزخند)
چشامو از حرص روی هم فشردم و گفتم
_فقط بگو چی میخوای
هیجونگ: اوممم اینو که میدونی تنها کسی که هویتتو میدونه فقط من و خانوادتیم و حتی....اون افسر جئونم نمیدونن تو کی هستی درواقع
هانا:خ خب
هیجونگ:باید با من ازدواج کنی
اینو که گفت بلند بلند زدم زیر خنده
و همینطور که به خندم ادامه میدادم گفتم
_خواهشا زر نزن که وقت این چیزارو ندارم
هیجونگ: خیلی دوست داری افسر عزیزت هویتتو بفهمه و ازت متنفرشه
نه نه چ اتفاقی داشت میوفتاد چخبر بود اینجا همه چی به علیه من بود
هانا:خفه شو(داد)
هیجونگ:اگه نمیخوای هویتتو فاش کنم پس با من ازدواج میکنی
هانا: عوضی این کار هیچ سودی برای هیچکدوممون نداره
هیجونگ: کی گفته نداره ازدواج با وارث خانواده ی لی خودش افتخار بزرگیه حتی در اینده اگه بچه دار هم بشیم که چه بهتر
دستمو سمت کمرم بردم که اسلحهمو بردارم
هیجونگ: عا عا خانم لی فک کردی فقط من ازین موضوع خبر دارم ینفر دیگه هم اینو میدونه و اگه من بمیرم اون قطعا به افسر جئون میگه که عشقش همون دشمنه چندین و چند سالشه پس سعی نکن منو بکشی
همه چی تموم شد اینجا اخره خطه دیگه لی هانا چیکار باید میکردم کوکو ول میکردم و به ازدواج با اون تن میدادم یا باید میشستم و به اینکه کوک چطورازم متنفر میشه و باعث شکستن قلبش میشمو تماشا کنم
دستمو از رو اسلحه برداشتم
فقط داشتم خودمو کنترل میکرد که نزنم همینجا بکشمش
هیجونگ: 1هفته مهلت داری تو این یه هفته خوب فکراتو بکن
تا اینکه اومدم جوابی بهش بدم صدای پای کسی متوقفم کرد این موقع کی میتونست باشه
۷.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.