چپتر 9
پرنسس قتل مافیا
وقتی رسیدیم...خیلی دیر شده بود...آنیسا اون بچه هارو کشته بود و اوداساکویی که چند سال تفنگ دست نگرفته بود دوباره دست به تفنگ شد...
دازای-
موری سان!!لطفا مجوز تشکیل ی تیم رو به من و رینا چان بدین
موری-
هوم؟نازه؟(نازه به معنی چرا)چه دلیلی داره بخوای به اوداساکو کمک کنی؟
دازای-
چون که اون دوست منه
دازای سان اینو با ی قیافه جدی گفت...بعدش دستمو گرفت که بریم سمت در خروجی..ولی نگهبانای در تفنگ رو گذاشتن روی سر من برای اینکه نریم بیرون...
دازای سان خشک شده بود
مثل اینکه موری سان میدونست نقطه ضعف دازای کشته شدن دوستاش جلوی چشمای خودشه...
موری-
بخوای بری بیرون دوستت کشته میشه...
آنیسا چان تازه رسید به اتاق موری سان و با صحنه ای که تفنگ روی سر من بود مواجه شد
آنیسا-
یووو مین....
ریناا؟؟؟؟
موری-
عووو سلام آنیسا چان
آنیسا-
بابا؟اینجا چه خبره؟
بعد با یه اخم گفت:چرا تفنگ روی سر ریناس؟نکنه میخوای یه دختر 16 سالرو بکشی ها؟
موری-
هوم؟نه اونا میخواستن برن کمک اودا-کون
آنیسا چان به اون نگهبانا دستور داد تفنگو از روی سر من بردارن
رینا-
اریگاتوووو
انیسا چان با قیافه ای جدی گفت:دازای،رینا بدویین
برین کمک اودااا
من بهتون میرسمم
دازای-
های(های به معنی بله،چشم)
من و دازای رسیده بودیم به حیاط اون ساختمون...با یه عالمه جنازه مواجه شدیم
دازای نگاهی به یکی از تیر ها کرد و گفت:اوداساکو...این تیرای تفنگ اوداساکوعه
همین لحظه بود از طبقه بالای ساختمون صدای تیر اندازی میومد
دازای-
اوداسااااکوووووو
بدو بدو رفتیم و رسیدیم به طبقه بالا...ولی وقتی رسیدیم خیلی دیر شده بود...
من و دازای با جنازه اوداساکو مواجه شدیم...من دل نزدیک شدن بیشتر رو نداشتم...
ولی دازای رفت و اوداساکو رو دراغوش خودش گفت...اوداساکو حرفای اخرش رو به دازای میگفت...
اوداساکو-
دازای....تو نمیتونی دلیل زندگیت رو توی مافیا پیدا کنی...
دازای با بغض گفت-
باااااااااکااااااااااااا
اورساییی نگو...تو زنده میمونی...نه حتما زنده میمونیی
اوداساکو ادامه حرفشو زد...
اوداساکو-
با یتیم ها مهربون باش...میدونم که طرف خوب یا بد بودن برای تو فرقی نداره...طرف خوبی باش...
بعدش بانداژای صورت دازای رو گرفت و کشید...باندای صورت دازای باز شد
همین موقع بود که انیسا از راه رسید...
اوداساکو مرد...
دازای دیگه نتونست جلوی بغضشو بگیره و با داد و گریه گفت:اووووووووداااااااااساااااااااااااااکوووووووووووووووووو
بعدش جنازه اوداساکو رو بغل کرد و همچنان گریه کرد...
انیسا فکر نمیکرد که اوداساکو بمیره...
ولی مرد...
انیسا گفت:دازای...گومن...
دازای گفت:اگه....فقط...یکم...زودتر رسیده بودیم....
با اشکی که از توی چشماش میریخت گفت:میتونستیم نجاتش بدیم...
من و انیسا برای همدردی با دازای رفتیم و بغلش کردیم....
فرای اون روز دازای اوسامو جوان 18 ساله ای به نصیحت دوستش اوداساکو از مافیا رفت و تا 4 سال ازش اثری نشد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
4 سال بعد...
تقریبا 4 سال از اون روز میگذره و همچنان از دازای خبری نیست
من و انیسا چان شدیم 20 ساله...
توی این 4 سال من فهمیدم حرفای 6 سال پش پل ورلاین درست بود...
به من لقب پرنسس قتل مافیا رو دادن و چویا هم شده بهترین رزمی کار مافیا
چند وقت بعد به ما خبر دادن دازای اوسامو 22 ساله عضو سازمانی به اسم آژانس کاراگاهی مسلح شده و به عنوان دشمن مافیای بندر ظاهر شده...
تقریبا چند ماه بعد از اون قضیه به من و انیسا چان ماموریت دادن که باید ببرنمایی که تازه عضو اژانس شده رو بدزدیم...
مشخصات اون ببرنما این بود پسری به اسم ناکاجیما اتسوشی فردی با 18 سال سن و موهای سفید
چشم های بنفش که پایینش زرد بود...
من و انیسا چان صبح روز وشنبه رفتیم به سمت آژانس...
این فن فیک تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظرتو لطفا درمورد این فن فیک بگو پلیز
دوست دارم بدونم خوشت اومد یا نه
فصل بعدی رو شاید بهنویسم به شرط اینکه وقتی دوباره نت بگیرم و فعالیت هامو شروع کنیم 400 تایی شده باشیمم
وقتی رسیدیم...خیلی دیر شده بود...آنیسا اون بچه هارو کشته بود و اوداساکویی که چند سال تفنگ دست نگرفته بود دوباره دست به تفنگ شد...
دازای-
موری سان!!لطفا مجوز تشکیل ی تیم رو به من و رینا چان بدین
موری-
هوم؟نازه؟(نازه به معنی چرا)چه دلیلی داره بخوای به اوداساکو کمک کنی؟
دازای-
چون که اون دوست منه
دازای سان اینو با ی قیافه جدی گفت...بعدش دستمو گرفت که بریم سمت در خروجی..ولی نگهبانای در تفنگ رو گذاشتن روی سر من برای اینکه نریم بیرون...
دازای سان خشک شده بود
مثل اینکه موری سان میدونست نقطه ضعف دازای کشته شدن دوستاش جلوی چشمای خودشه...
موری-
بخوای بری بیرون دوستت کشته میشه...
آنیسا چان تازه رسید به اتاق موری سان و با صحنه ای که تفنگ روی سر من بود مواجه شد
آنیسا-
یووو مین....
ریناا؟؟؟؟
موری-
عووو سلام آنیسا چان
آنیسا-
بابا؟اینجا چه خبره؟
بعد با یه اخم گفت:چرا تفنگ روی سر ریناس؟نکنه میخوای یه دختر 16 سالرو بکشی ها؟
موری-
هوم؟نه اونا میخواستن برن کمک اودا-کون
آنیسا چان به اون نگهبانا دستور داد تفنگو از روی سر من بردارن
رینا-
اریگاتوووو
انیسا چان با قیافه ای جدی گفت:دازای،رینا بدویین
برین کمک اودااا
من بهتون میرسمم
دازای-
های(های به معنی بله،چشم)
من و دازای رسیده بودیم به حیاط اون ساختمون...با یه عالمه جنازه مواجه شدیم
دازای نگاهی به یکی از تیر ها کرد و گفت:اوداساکو...این تیرای تفنگ اوداساکوعه
همین لحظه بود از طبقه بالای ساختمون صدای تیر اندازی میومد
دازای-
اوداسااااکوووووو
بدو بدو رفتیم و رسیدیم به طبقه بالا...ولی وقتی رسیدیم خیلی دیر شده بود...
من و دازای با جنازه اوداساکو مواجه شدیم...من دل نزدیک شدن بیشتر رو نداشتم...
ولی دازای رفت و اوداساکو رو دراغوش خودش گفت...اوداساکو حرفای اخرش رو به دازای میگفت...
اوداساکو-
دازای....تو نمیتونی دلیل زندگیت رو توی مافیا پیدا کنی...
دازای با بغض گفت-
باااااااااکااااااااااااا
اورساییی نگو...تو زنده میمونی...نه حتما زنده میمونیی
اوداساکو ادامه حرفشو زد...
اوداساکو-
با یتیم ها مهربون باش...میدونم که طرف خوب یا بد بودن برای تو فرقی نداره...طرف خوبی باش...
بعدش بانداژای صورت دازای رو گرفت و کشید...باندای صورت دازای باز شد
همین موقع بود که انیسا از راه رسید...
اوداساکو مرد...
دازای دیگه نتونست جلوی بغضشو بگیره و با داد و گریه گفت:اووووووووداااااااااساااااااااااااااکوووووووووووووووووو
بعدش جنازه اوداساکو رو بغل کرد و همچنان گریه کرد...
انیسا فکر نمیکرد که اوداساکو بمیره...
ولی مرد...
انیسا گفت:دازای...گومن...
دازای گفت:اگه....فقط...یکم...زودتر رسیده بودیم....
با اشکی که از توی چشماش میریخت گفت:میتونستیم نجاتش بدیم...
من و انیسا برای همدردی با دازای رفتیم و بغلش کردیم....
فرای اون روز دازای اوسامو جوان 18 ساله ای به نصیحت دوستش اوداساکو از مافیا رفت و تا 4 سال ازش اثری نشد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
4 سال بعد...
تقریبا 4 سال از اون روز میگذره و همچنان از دازای خبری نیست
من و انیسا چان شدیم 20 ساله...
توی این 4 سال من فهمیدم حرفای 6 سال پش پل ورلاین درست بود...
به من لقب پرنسس قتل مافیا رو دادن و چویا هم شده بهترین رزمی کار مافیا
چند وقت بعد به ما خبر دادن دازای اوسامو 22 ساله عضو سازمانی به اسم آژانس کاراگاهی مسلح شده و به عنوان دشمن مافیای بندر ظاهر شده...
تقریبا چند ماه بعد از اون قضیه به من و انیسا چان ماموریت دادن که باید ببرنمایی که تازه عضو اژانس شده رو بدزدیم...
مشخصات اون ببرنما این بود پسری به اسم ناکاجیما اتسوشی فردی با 18 سال سن و موهای سفید
چشم های بنفش که پایینش زرد بود...
من و انیسا چان صبح روز وشنبه رفتیم به سمت آژانس...
این فن فیک تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظرتو لطفا درمورد این فن فیک بگو پلیز
دوست دارم بدونم خوشت اومد یا نه
فصل بعدی رو شاید بهنویسم به شرط اینکه وقتی دوباره نت بگیرم و فعالیت هامو شروع کنیم 400 تایی شده باشیمم
۶.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.